تأملی بر رمان «زنی که با مجسمه ها راه می رفت» نوشته شهزاده سمرقندی

(جواد افهمی)

خبرتان بدهم، مجسمه‌های مشاهیر فرهنگی و ادبی شهر دوشنبه در یک حرکت جمعی و خودجوش به حرکت درآمده‌اند و شروع به قدم زدن در خیابان های شهر کرده‌اند. رودکی در باغ اطراف شهر قدم می‌زند و اسماعیل سامانی به سمت نوروزگاه رفته است و همانجا به دیوار تکیه داده و در فکر نشسته است.

سؤال این است: مسبب این اتفاقات عجیب و غریب کیست؟ چه کسی مجسمه‌ها را بیدار کرده است و شهر را به آشوب کشیده است؟ مگر می‌شود که مجسمه، سنگ، بیدار شود، جاندار شود؟ آیا ربات‌های خارجی است که به جان جامعه قصد کرده است؟ آیا آمریکاست؟ یا بریتانیا؟ یا شاید … عقل چه کسی می‌رسد به این که نویسنده‌ای با قلمی در دست این قدر شهر را به هم بریزد، حتی اگر نامش «شهر آشوب» باشد.

این پرسش پلیس شهر است. حال باید دید که این اتفاقات حکم فاجعه را دارند یا معجزه؟ اصلا خیالات و رؤیاهای یک نویسنده چیره‌دست و البته کم‌کار تا چه حد می‌تواند نظم صلب حاکم بر یک جامعه بسته آسیای میانه را به هم بریزد و اذهان خاموش به پستو خزیده را بیدار نماید؟

خانم سمرقندی تام و تمام حرفش را که جوابی سرراست و قاطع به تمام این سؤالات است در قالب یک رمان فانتزی شسته رفته و فاش بیان می‌کند. خواننده از یک صفحه ماقبل شروع رمان، آن جا که نویسنده کتابش را به بهمنیار و تمام نویسندگانی که به ناحق در زندان به سر می‌برند تقدیم کرده است می‌تواند حدس بزند که متن پیش رو چه درون‌مایه و سویه‌ای را دنبال می‌کند.

مسئله نوشتن است؛ نوشتن رمان و داستان خیالی اما با فراغ بال و در امان از تیغ برنده سانسور. حال پرسش بزرگ این است: در جامعه‌ای که عادت و فرهنگ کتابخوانی فراموش شده است و کتاب‌ها به عوض خوانده شدن، در گوشه و کنار کتابخانه‌ها خوابیده‌اند و روی شان را گرد فراموشی و غربت پوشانده است، نویسنده چه رسالتی دارد و چطور می‌تواند آتشفشان رؤیاپردازی‌اش را برای سیطره و نابودی شهر عادت‌های پوسیده و منفعل فعال نماید؟ مجسمه مشاهیر فرهنگی و ادبی را بیدار کند و آن ها را وابدارد که در شهر قدم بزنند و رهگذران را محو جادوی خود کنند!

شهر آشوب در ابتدای روایت اذعان می‌کند که قرارش به زنده شدن و قدم زدن مجسمه‌ها نبوده است. او فقط می‌خواسته که مشاهیر مرده بیدار شوند. می‌خواسته که مشاهیر مرده بیدار شوند و حرف شان را بزنند. حرف‌هایی که عفریت مرگ در صدها سال پیش مانع از بیان شان شده است.

حال دیگر باید دانست که اتفاقات و حوادث خارج از اختیار و اراده نویسنده است. همه چیز به هم ریخته است. اتفاق (کانون) نویسندگان که مدت‌هاست به مرکز خودسانسوری و قلع و قمع استعدادهای پرشور و جسور تبدیل شده است و دست در دست خودکامگان سیاسی و حکومتی در حال تیشه زدن به ریشه ادبیات و خاصه رمان است، در یک حرکت منفعلانه، حکم اخراج زن نویسنده‌ای را به جرم نوشتن از یک روسپی صادر می‌کند. شهر آشوب را هم به دلیل ساز مخالف زدن و عدم همراهی با سیاست‌های کانون تخطئه می‌نمایند. شهر در طی این سال‌ها به یک جامعه ایستا، خاموش و واپسگرا بدل گشته است و ظاهر امر نشان می‌دهد که هیچ نور امیدی از هیچ منفذی به این جامعه تاریک تابیده نمی‌شود.

رمان «زنی که با مجسمه‌ها راه می رفت» یک رمان مدرن در قالب فانتزی روایتگر جامعه (تاجیکستان) است. راوی که اول شخص (شهر آشوب) است حوادث را پازل‌وار کنار هم می‌چیند و بی آنکه خواننده را در چنبره پیچیدگی‌های فرمی و بیانی غرق نماید، خیلی شفاف و راحت با خود همراه می‌سازد. به ریشه‌یابی علل عقبماندگی شهروندان و عقیم ماندن مباحثی همچون ادبیات و سیاست و فرهنگ می‌پردازد. «استدلالم این بود که دوران شایسته سالاری رسیده است، اما در این کشور هیچ فردی در جای درست خود نیست، حتی نفر اول، حتی مجسمه‌ها، حتی نام خیابان‌ها.» (ص. ۱۱)

اما نقطه اوج و حیاتی داستان جایی است که مهار حوادث از دست نویسنده و البته راوی خارج می‌شود و مخاطب ناخواسته و به زیباترین شکل ممکن با اوج هنرنمایی رؤیاها و خیالات یک نویسنده همراه می‌شود و رمان قائم به ذات می‌شود و مستقل از اراده نویسنده به راه خود می‌رود. بله! درستش هم همین است. به راستی کیست که از جادوی روایت، آن گاه که قلم از اختیار خارج می‌شود و به راه خود می رود آگاه باشد؟ کیست که از گودال ژرف خیالات و رؤیاهای نویسنده چیره دستی که نوشتن همچون شراب سکرآور او را از خود بی خود می‌نماید مطلع باشد و درک درستی از این معجزه داشته باشد؟ حقیقتاً این فرآیند خلق رؤیاهای رنگین و شیرین از کجا سرچشمه می‌گیرد و منبع وحی و الهامش از کجاست؟ کسی می‌داند؟

مشخصات کتاب:

زنی که با مجسمه ها راه می رفت،

شهزاده سمرقندی،

انتشارات خردگان، ۱۴۰۴

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *