همیشه از نشستهای فرهنگیی ایرانی یان مقیم لندن لذت بورده ام. گفتوگوها، صحبتها، نمایشات فلم جدید و کهنه، مستند یا داستانی و گاهی هم شب های شعر و رومانخوانی. این ها همه چیزها ی اند که ما تاجکان ازبکستان از لذت آن محرومیم.
برای من این جلسات بیشتر از آنی ارزش دارند که برای خود ایرانیان داشته باشند. آنها به این گونه گردهمایها عادت کرده اند. ما تاجکان مشتاقیم. ما که میگویم منظورم باز همان تاجکان دور افتاده ی سمرقند، بخارا، فرغانه، سرخاندریا، قشقه دریا و تاشکند است. ما شاید در یک پنجساله یک بار نیز نمایش فلم داستانی و یا مستندی را با زبان مادریی خود میتوانیم دید. جلسات بحس های ادبی و یا هنری که از واقعیات ذنده گیی ما بگوید، دیریست از یادهای مان فراموش شوده است. جوز رقسو مسیقی و آهنگ. چون آب دریای هستیم که در جای استاده ی خود در خود میجوشیم و باز آرام میگیریم. و همه چشم هامان به آسمان است که شاید کبوتری از بام ما بالزنان پرواز کند.
ما از دیدن خاریجیان و از همصحبتی با آنان سربلند و شاد میگردیم. گویا اتفاق مهیمی در ذندگیی ما روی داده باشد. ما از آن که می بینیم کسی به عالم ما شوقمند شوده است دوباره ذنده میشویم و دل هایمان دوباره آرزو هایشرا به یاد میارد و اندیشه هایمان راه میرود تا خود را به جای برساند. وگرنه باز خودرا در پای کارهای روزمره افتاده میبینیم و آرزوهای بلندمان را کم کم فراموش میکنیم.
حالا شاید کمی روشن کرده باشم که چرا توجوه شما ایرانیان به ما تاجکان، همفرهنگان خیش این قدر مهم است. چون ما همه در دل با سیستیم شوروی میجنگیدیم و حالا که از بین رفته است به خود بسیار سوال میدیهیم که چی؟؟؟ حالا که شوروی نیست چی به دست آمده است؟؟؟
آهسته آهسته بسیار چیزها به دست آمده اند: آشنایی واقعی و رو به رو با همفرهنگان خیش، با دنیای بیرون، با دنیای غیر روسی.
حتا در بین ایرانیان نیز دیگرگونی ها و آشنایهای بیشتری از ما به نظر میرسد که من یک سال پیش کمتر می دیدم. دیگر کمتر می پرسند که آیا سمرقند در افغانستان است؟ و بسیاری هاشان حتا میداندن که سمرقند و بخارا در ازبکستان است و به این دو مراکیز قدیم فرهنگ فارسی در این یک سده آخر چیها گذشته است و حالا نیز در چی شراعتی به سر میبرد.
همه ی این هارا گفتم تا بتوانم از این گویم که در یک نشست دوستانه فلمساز شناخته ی ایرانیی مقیم آمریکا بهمن مقصودلو و برادرش گفتند که دلشان میخواهد به تاجکستان بروند و دوست دارند آنجا کارهای فرهنگی انجام بدیهند. و من گل گل شکوفته بودم وقتی می دیدم که آنها از شنیدن آهنگهای تاجکی و به خصوص صدای دولتمند لذت میبردند و در چشمان شان شوعله های تازه ی پیدا میشود، ترحهای جدیدیرا میدیدم که در قلب شان تخم میگذاشت.
در قلب من نیز عشق و محبت بر ایرانیان روشنفکر و هنرمند افزون میشود. این آشنای با استاد بهمن مقصودلو و نویسنده ی رومان همسایها مرحوم احمد محمود از تریق فلم مستند جدید آقای مقصودلو به روی من باز یک پنجره ی تازه یرا بر ایران و ایرانیان باز کرد. دوباره به ادبیات دلگرم شودم.
14 پاسخ
دوست عزیز سلام
حواسم رفته بود به فرغانه و رمز این شعر که نیمیم ز ترکستان نیمیم ز فرغانه, اشتباهی در متن قبلی ات کامنت گذاشتم !!
پایدار باشی.
واقعا خوشحال ام كه به فارسي مينويسيد. من مدتها بود كه دلام ميخواست بدانم در اين وبلاگ چه ميگذرد. اميدوار ام همينطور ادامه بدهيد. مراد هامون
هامون عزیز
سپاسگذار از نظرات با مهر شمایم
من خود نیز از این که فارسی مینویسم بسیار احساس
سعادتمندی میکنممثل کودکان از این که تازه نویشتنرا یاد گریفته باشند خوشنود میشوم و باز و باز هم بیشتر نویشتنم می آید.فیعلا تایپ فارسی را بیاموزم و بعد شروع میکنم به ارزش معناویی آن پرداختن.
تا آن زمان دور مرااگر در این فزای انترنتی تحمل کنید باز هم خوشنود تر میشوم
اوه اوه! چقدر نوشتی خواهر جان! پس چرا پينگ نمیشدی؟ خيلی خوبه که فارسی مینويسی. حالا تعداد کسايی که میتونن بدونن توی ذهن مهربونت چی میگذره بيشتر ميشه.
ساغر جان
باز فکر نکرده باشی که من این قدر تیز هوشم و با سرعت املا فارسی را از بر میشوم، نه
سر هر کلمه تردید میکنم که با چی حرفی بنویسم و در فرهنگ استگاه کلمه مورید نیازمرا میزنم تا از آن میبینم که چی لغاترا با چی حرفی بنویسم
آسان نیست آما لذت دارد
همان لذت آموختن و کشف کردن عالم و آدم تازه که همه می شناسیم
خوشهالم که با من از این کوچه باغهای با آبو هوا می آیی
خسته نباشی
مدتها بود ميخواستم بدانم اين وبلاگ كيست و چه مينويسد. عالي است كه فارسي مينويسيد براي من كه خواندنش لذت بخش است كه زبانتان به لهجه ما نزديك است.
دختر جان
من خودم نياز دارم که یکی غلط ديکتهای های مرا بگيرد. باور نمیکنی اما اولين املای کلاس اول دبستانام را که جمله بندی داشت 14 گرفتم چون همه چيز را به هم چسبانده بودم، مثلا:
آنمرد اسبدارد. آنمرد داسدارد. مننمکدوستدارم!
حالا برای اينکه نامم را در تاريخ ثبت کنند که در آموزش نوشتن فارسی شاعرهی نامدار تاجيک شهزاده سهمی داشتهام چند مورد را برايت مینويسم:
منظور درست است نه منزور
زندگی نه ذندگی
رقص نه رقس
زنده نه ذنده
خويش نه خیش
شرايط نه شراعط
طرح نه ترح
طريق نه تريق
و اينکه صحبت، لذت، نظر، مشتاق، مقيم، میگذاشت و بسياری کلمات ديگر را درست نوشتهای بسيار ارزشمند است چون حتی در دانشگاههای ايران میتوانی افرادی را پيدا کنی که اين کلمات را اشتباه مینويسند (از جمله خود من!) فوقالعاده شروع کردهای، ادامه بده.
ساغر عزیز
همین که وقت می گذاری و مرا دست می گیری خوب است
امااین همه اغراق چرا؟
ما که تازه دستمان به قلم عادت میکند
حالا بروم درس اولرا از بر کنم
ذنده باشی
سلام خيلي خوشحالم كه فارسي مينويسيد و در تلاش هستيد كه نوشتن آن را نيز تكميل كنيد موفق باشيد اما اگر فضولي ندانيد دلم ميخواهد بدانم چند ساله هستيد و و چه كار ميكنيد
مرسي خداحافظ شما .
Shahzodabonui aziz,
Vaqte, ki baroi nakhustin bor sayti Shumoro didam, khele khushhol shudam va payvasta az on didan mekunam. Zero sayti Shumo, navishtahoton Vatanro ba yod meorad va yak jahon halovat mebaram.
Vale, mutassifona, vaqthoi akhir guzorishoti tozaaton faqat bo hurufi forsist, ki man (va gumon mekunam aksari kulli varorudiyon onro khoda nametavonand) onro namedonam.
Khub mebud, agar guzorishhoyaton bo lotini mebud, zero dar on surat ba juz eroniho, mo – tojikho niz imkoni khondani sayti Shumoro medoshtem.
Bo kamoli ehtirom
Siyovushe aziz,
bibakhshed, ki man in qadar shavqmande omuzishi khate farsi shudam, khudam bekhabar mondam ki chi qadar ba khate forsi navishtaam.
Az imruz mekhoham ki hamon bo khate ruzi navisam va dar sahfai duvvum ba khate forsi.
In na ba khotire on ast ke ba khate rusi e’tibore ziyod doda bosham, balke ba on khotir ki ham khatte rusi va ham khate forsi dar yak sahfa durust tayp nameshavand va chun samthoyashon farq mekunad, tartibe sahfaro ba ham mezanad.
Ammo khub ast ke dar in ruzho vaqte beshtare doram va metavonam ba sahfai khud beshtar rasidagi kunam.
salomat boshed
سلام دوست عزیز
نه! اینکار را نکن .به فارسی بنویس و ادامه بده . خیلی هم شیرین است . قبلا هم گفته بودم باعث خوشحالی است که به فارسی می نویسی. اینجا چون نمی شود کسی حرف بزند ناچار می نویسد . تو وقتی می نویسی انگار که داری حرف می زنی و شیرین است . به فارسی بنویس.
با بهترین آرزوها
با درود و سپاس
از منزل ساغر می گذشتم که نشان از آن یافتم که به تازگی به پارسی می نویسید، چه قبلا از سر یافتن خط و املای سیریلیک، سریع گذشته بودم از این خوان ملکوتی. بگذریم، نوشته های شما و مهدی خان عزیز، گاه به گاه بد جوری مرا یاددوستان تاجیکم در ایران می اندازد. و این نوشته اخر شما، مرا بیاد دکتر قبادیانی،منیژه، میرزایف (که در کار آب و گل سفارت بود در تهران)،زیور و یاآن پیر نازنین حلیم شاه می انداخت که اشکالات زبان فارسی مصطلح در ایران را به شیرینی برایم می گفتند، اما بیشتر از آن همدلی هایشان بود و دستارخان پر برکتشان و مهر روزافزون شان.
برای شما هم آرزومندم که پایا و پویا باشید
salaam doste geraami
khoshnoodam az inke goosh haaye faraavaani baraaye shenidane harfhaayat peydaa kardi.pish az in pishnehaad daadam ke be khate faarsi benevisi va motmaen boodam bar te’daade khaanandehaayat afzoode khaahad shod va in taaze aaqaaze raah ast.vali baa nazare siyaavoshe aziz,hamtabaare faraaroodi, hamrai hastam chon neveshtehaaye shomaa raa faarsi zabaanaane faraaroodi ke khate farsi raa nemidaanand niz mikhaanand.be raasti to aknoon halqeye peyvand dahandeye miyaane maa va aanhaa hasi behtar ast ke chaarei andishide shavad ta hameye maa betavaanim dar yek safhe be tabaadole nazar bepardaazim va dar haale haazer behtarin raah khate laatin(Pingilish) ast.
pirooz baashid
mahjoob