به خدا که دیلم نمی خواهد از پای کامپوتر بلند شوم صبحانه بخورم و اول به دانشگاه بروم و بعد از آن به کار. می دانم که روزی خواهد رسید و برنامه روزانه ی من هم یک طور دیگر شروع خواهد شود و یک طور دیگر به پایان خواهد رسید. اما کی.
این ماه را همیشه تنبلانه گذرانیده ام. و همیشه یادم رفته است که خواهرام را با روز تولدش تبریک گویم. همان روزیرا که با دستان سرد سرد و شکم گوروسنه تر از پیشتر پشت در بیمارستان منتزیر بودم. منتزیر بودم که دایه از در براید و خبر برادر کوچکرا بیاورد. اما باز یک خواهری به دونیا آمد. بعد از شهزاده، ماهزاده، گلزاده و خانزاده به دونیا آمد. یادم است پدرم از من پرسید که ایا نامی را میدانم که با زاده تمام شود. من هیچ نامی چونین به یاد نیاوردم، اما گفتم گلنازه خوب نیست. پدرم در افسورده گیی تمام غرق بود و بیش از این نمی خواست فکر کند و این آخرین خواهرمرا من نام گذاشتم. همین گونه برادرم محمد تنها و با ارمانهای خود با سرپرستی و نگهبانیی ما خواهرانش بزرگ شود.
از این روز حالا هفتده سال گذشته است. یعنی از کودکی و عم و شادی های من هفتده سال گذشته است. دریغ که خواهرانم هنوز دسترسیی کامیل به انترنت ندارند، تا بتوانم بگویم که بسیار دیلم برایشان تنگ است. بسیار تنگ …
3 پاسخ
«يوسف گم گشته باز آيد به كنعان غم مخور»
«كلبه احزان شود روزي گلستان غم مخور»
همچنين ريخت درست واژه منتزير(باز هم يك واژه ناب تازي كه برابر پارسي آن ميشود چشم براه)ميشود «منتظر» پيروز باشيد
به قول تاجکان رحمت کلان برای زحمت شما
اومیدوارم که این اشتباهات را دیگر تکرار نکنم.
با یک عالم سپاس
شهزاده
دوست عزیز سلام
چقدر لذت بردم از متنی که نوشته بودی . قند پارسی در گویش و نوشتار شما تاجیکان شکر می شود .
بادرود.جواد_ق