بعد از دو روزو دو ماه با دو شمع و یک شطرنجی از سنگ مصر

خیلی وقت است که ننوشتم و دوستان نگران حال من شده اند. من خوبم. شاید زیادی خوبم که دل ام حتا برای نوشتن تنگ نمی شود. زمانی زیاد می نویسم که دلتنگ و یا نا آرام باشم. این روزها به یک آرامشی انگار رسیده ام که حتا بی پسپورتی و دوریی سه ساله از مادر و پدر و عزیزانم هم آن قدر مرا نگران نمی کند. با ارامش شاهمات بازی می کنم و خودرا با شاهمات بازی و یابه قول دوستان ایرانی و پدرام شطرنج  سرگرم می کنم.

به هر حال. امشب مهمان داریم و صحبت خوبی. ولی یک سوال دارم. چرا دو شمع در یک فضا و زمان شبیه هم نمی سوزند؟ تمام تلاش ام را کردم که به شمعی که در سوختن تنبل تر است کمک کنم که بیشتر بسوزد و با جفت خود هم قد شود، نشد. هم چنان تنبلانه می سوزد و انگار جای برای عجله ندارد.
بله. این است داستان من دراین روزهای تنبلی که انگار با آمدن بهار تغیری نخواهم کرد

6 پاسخ

  1. Shahzadeh-jaan,
    Khele shud navishtahoi Shumara pazmon budam. Holo khusham, ki digarbora navishtahoi shumara mekhonam. Zinda boshed!
    Kayumars

  2. Dear Shahzadeh,
    I read your posts on RADIOZAMAANEH and enjoy them so much, All farsi speaking people from middle asia are like lost brithers and sisters to me who I found them after ages,
    Cheers
    Mani

  3. Bozgasht ba manzili xesh ba Shumo muborak!
    Ore, har daf’a boz mekardam, Shumo xona nabuded. Ammo nigaron nabudam, zero medonistam, purkored.
    Bo Nawruz bargahsted. Boz ham muborak!

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *