زمانه برایم کسانی بود که از این ایده پشتبانی کردنند. زمانه برای من با آدمان اش ارزش داشت. با کسانی که همدل و هم فکر بودنند و فرصتی پیدا شده بود تا کنار هم به کار مستقل و آزاد رسانه ای دست بزنند. زمانه برای من میدانی بود که ارزوها می توانست عملی شود و راه برای همه پیشنهاد ها باز بود. زمانه میدان تجربه های نو و فرصت های زیاد برای ریسک کردن بود. رسانه ای نبود که کسی برایت از قبل چهارچوب گذاشته باشد و تو بدانی که نتوانی از آن عبور کنی. زمانه زمانه ای بود که خرد و کلان پیر و جوان سر یک میز بشینند و از همدلی و از بی طرفی و از احترام گذاشتن به فکر و ایده همدگر بود.
در این روز ها دیگر این کسانی که من از آنها آموختم و به خاطر درک آنان از رسانه و آزادی و دماکراسی به این درگاه آمدم، در حال یک به یک رفتن اند.
امروز نامه های استعفای اختر و لوا را می خواندم و به خود فکر می کردم که زمانه در چه احوال است. واقعا زمانه در چه احوال است؟
زمانه در حال درک و پیدا کردن راه جدید است بدون مشورت با اساس گذاران آن ستاره، مهدی، معصومه.
در حال درک کردن وجود اش بدون خورشید، اختر و لوا است که رفتند.
زمانه در حال انتخاب بین ماندن و رفتن است چنان که فرمان شده.
زمانه را با این وضع باید یا پذیرفت و یا رفت. راه همین دو بیش نیست.
معمولا امید ام را دیر از دست می دهم اما این لحظه که می نویسم دقیق می دانم که قلب ام دیگر با زمانه نیست و راستی دل زمانه هم با من نیست. زمانه دیگر آن زمانه ای نیست که من با سربلندی از آن نام آرم.
یک پاسخ
شهزاده عزیز دیگر قلب تو نیازی ندارد که با زمانه باشد چون که خود شما زمانه هستی و زمانه و روزگار به اسم شهزاده میبالد