خیلی وقت است که نمی نویسم. نمی خواهم بنویسم و نمی توانم بنویسم. از زمانی که عکس تابوت آین جوان تاجیک را دیدم که میخ کوب شده بود و حرف های مادر اورا که از رادیو آزادی شنیدم تمام افکارم به هم ریخته است.
ملتگرایان روس برای انتقام و یا منتقل اندیشه های خود ره گذری را بعد از لت و کوب های زیاد به قتل می رسانند، یعنی سر اورا با کارد می برند و این عمل خود را فیلم می گیرند و روی یوتیوب منتشر می کنند.
مادر این جوان بیخبر از این به سراغ او می رود و مادر بیچاره را بیدون این که به او خبر دهند با تابوت پسر اش به تاجیکستان بر می گردانند. مادر دم در خانه خود می فهمد که آن قوطی نه بسته نامه پوستی بلکه جسد سربریده پسر عزیز اوست که در آرزوی دیدن او بعد از ماه ها دوری به روسیه رفته بود.
من به عنوان یک وبلاگ نویس و یک فرد تاجیک چه گونه از دیگر بیعدالتی ها شکایت کنم وقتی از حق یک جوانی که تنها به خاطر تاجیک و یا آسیای بودن اش سر بریده شده کاری نگردم؟
این روزها به خود، به نوشتن، به مبارزه، به خوشبینی و خوشفکری اعتقاد خودرا از دست داده ام.
وقتی از دست ات کاری برنمی آید، حرف بیهوده و تلاش زیاد وقت تلف کردن است و بس.
تنها چیزی که این روزها به آن اعتقاد دارم که کس باید مراقب خود و جان خود باشد. چون خدا و مدافعان و خیرخواهان تا به حال دست کوتاهی کردند و بعد از این هم انگار همین خواهند کرد.
اما اگر این جوان برادر من می بود، چه کار می کردم؟ نمی دانم.
دلم می خواهد بعد از این به "خدا نگه دار" کلمه "خودی" را هم علاوه کنم.
در پناه خدا و خدی بودن بهتر است
اما وقتی خودی ها هم همان جای باشند که خدا در این همه زمان بوده، چه باید کرد؟
.
Maksud Ebrahimov has more about Aziz Salaheddinov his village and the day his corpus was brought to Partizan village in Tajikistan.
2 پاسخ
وای, این همه خانواده توی تاجیکستان که هزینه ی زندگی شان را شغل های فصلی سرپرست هاشان توی روسیه تأمین می کند…این همه مادر, کاش آی او ام تاجیکستان کاری از دستش بر می آمد
این نوشته ات خیلی تکان دهنده است، بشریت و انسانیت به کجا می ره؟ چرا هیچ خبری ازش نمی آد