این خانوم زیبا مرد است، یعنی هنرمند تاجیک ی است که نقش ملیکه برفی را بازیده است نه به آن خاطر که زنان تاجیک در تیاتر فعالیت ندارند بلکی اين نقشرا جزو کسی نتوانيسته بخوبی او انجام ديهد.
آنهای که می خواهند لهجه صاف تاجیکی دوشنبه را بشنوند آنرا می توانند در این جا در سایت تفریحیی بی بی سی تاجیکی پیدا کنند.
16 پاسخ
Az zamone, ki raqshoi dilraboi marhuma Malika Sobirovaro zimni filmhoi mahfuzmonda dar Dushanbeshahr tamosho kardaam, havodori raqsi balet hastam. Raqsi bisyor zebo, purmazmun, purehsos va dustdoshtanist. Dar Maskav, ki yake az markazhoi aslii in qabil hunarhost, payvasta az namoishhoi teatri didan mekunam.
Dar mavridi on ki yak mard dar teatr naqshi zanro mebozad yagon aybero namebinam. Dar teatrhoi davroni bostoni naqshi zanro hamesha mard bozi mekard. Garchande in az sababi mahrumiyati zanoni on davr az chunin hunar bud, vale ba har hol az on shahodat medihad, ki baroi teatr qobiliyati hunarmand e’tibor dorad, na farqi jinsii vay.
Mirsaide aziz,
man naguftam ki ayb ast, guftam ki in naqshro behtar az u nafari digare bozida natavonistaast.
Dar asl agar bidoned, man mushtoq ba didane didore in hunarpesha shudaam.
Man shahzoda ba nomam faqat, ammo u shahzoda ba kom ast. Hunar mardu zan nameshinosad va hamesha bo iste’dod saru kor dorad. Hunar insonro farotar az jinsi zanu mardi mebarad. Va ma inro khub medonem.
Dili man ham baroi tamoshoi balet-hoi zeboi rusi va tojiki bisyor tang ast. Kosh dar Dushanbe mebudam va az in namoish ghayri tufayli menavishtam va lazzati bisyor meburdam…
سلام. خیلی خوشحالم که با وبلاگ شما آشنا شدم.
خیلی خوشحالم که به واسطه این تکنولوژی و اشتیاق و تلاش همزبانانی مثل شما با افکار و عقاید فارسی زبانان کشورهای دیگر آشنا می شوم. وقتی وبلاگ شما را می خواندم بسیار از ظلم تاریخ و در واقع ظلم انسانها به خودمان متاثر شدم که باعث شده این جدایی بین مردم ما باشد. در کشور ما بدلیل اعتقادات ضد ملی گرایانه اطلاعات مردم نسبت به ساکنان دیگر کشورهای فارسی زبان بسیار کم است و حتی خود من تصور نمی کردم که لهجه فارسی شما تا این حد قابل درک برای من باشد.
نمی دانم نظر مردم کشور شما نسبت به ایرانیان چگونه است. خیلی علاقه دارم که روزی بتوانم از کشور شما دیدار کنم.
همیشه شاد و موفق باشید
مهران از کانادا.
درود بر شما فرزند راستین ایران
وبلاگ بسیار زیبایی دارید از خواندن آن بسیار لذت بردم. از این به بعد بیشتر به شما سر خواهم زد و لینک سایتتان را در وبلاگ خویش قرار خواهم داد
تا درودی دیگر دو صد بدرود
به اين سايت سر بزن http://pagard.ayene.com
من هم از همان روزهای نخستی که شما به فارسی نوشتن آغازيديد، گذارم به وبلاگ شما افتاد و برای خواندن نوشتهای از شما بارها لحظهها را شمردهام. دليلش در آغاز لهجهی شيرين شما بود که در نگاه نخست به نوشتههايتان، چشم را مینواخت. اما کمکم دليل ديگری هم برای آن لحظه شماریها پيدا شد. به تدريج فهميدم نوشتههای شما «چی قدر به انديشههای ديل من نزديک است»
بیتعارف بگويم صداقت شما در نوشتههايتان مرا به صرافت انداخت که جايی در اينترنت پيدا کنم و آنچه در دل دارم برای ديگران بازنويسم. هنگامی که میبينم کسانی خود را پانترکيست يا پانايرانيست يا پانعربيست میخوانند، دلم میگيرد و بر تصميم خود مصممتر میشوم. اميدوارم روزی برسد که جهان را مانند نياکانمان ببينيم. هنگامی که در تاريخ میخوانم که ابن سينا در بخارا زاده شد و در همان جا باليد و بزرگترين دانشمند مسلمان شد و سپس به گرگان و ری و همدان آمد و همواره با بيرونی خوارزمی و ابوسعيد نيشابوری و بزرگان ديگر گفتگو داشت يا مولوی بلخی همراه پدرش به قونيه رفت و شاهکارهايش را آنجا پرداخت رشک میبرم. رشک میبرم که هرگز خس و خاشاک سگالهای قومگرايانه و تبارپرستانه، زلال انديشههايشان را نيالوده است. رشک میبرم که هرگز بخارا و بلخ و ری و قونيه و گنجه و بغداد را نه از هم جدا و نه در مقابل هم، نمیديدند. رشک میبرم که طبيب جمله علتهايشان يکی بوده و هرگز در پی برتری جستن نبودهاند. ای کاش ما نيز چون لسان الغيب میدانستيم که راه گشودن دروازههای سمرقند و بخارا نه خون ريختن و با خاک يکی کردن، که در عشقبازی با خال هندوی حق است و هر آنچه ناحق است پس در جرگهی نابود شدنیها ست. در آن روزگار هم حتما حکمرانان و سياستمداران نابخردی بودهاند که ميان خود مرزها و ديوارها بکشند و عرصه را بر اهالی فرهنگ و هنر و انديشه تنگ کنند که «ده درويش در گليمی بخسبند و دو پادشاه به اقليمی نگنجند». پس تقصير اين فاصلهای را که دريچهی نگاه ما از پهنهی ديد نياکانمان گرفته، نبايد جملگی بر گردن پان ترکيستها و پا عربيستها و پانهای ديگر انداخت و بدتر از آن، برای پاسخ گفتن به آن، دلق پانايرانيسم بر تن کرد.
نمیدانم آقای محمد برای شما چه نوشته اما خاطرهی تاريخ مردمانی به بزرگی تاجيکان کمتر به ياد میآورد. دست تطاول زمان بر هر قوم ديگری اگر چنين کشيده میشد چيزی از آنان به جا نمیماند. اما تاجيکان آن قومی بودند که غريو سربلندیشان تا سراپردهی هميشه، بر گلوی تاريخ، نعرهزنان خواهد ماند. و به همهی دوستان ايرانيم يادآوری میکنم که آفت علاقهی ما ايرانيان به برادران تاجيکمان شايد برتری جويی ما باشد و اين که بخواهيم ايشان را همانند خودمان کنيم بی آن که چيزی از ايشان بياموزيم. بی آن که لختی بينديشيم چه بسا ايشان از ما ايرانیترند. آفت است که بخارا و سمرقند و خيوه و خجند و خوارزم و مرو و دهلی و هرات و بسياری ديگر را بيرون از مرزهای ايران بپنداريم که در آن صورت همهی ابن سيناها و ناصرخسروها و فارابیها و خوارزمیها و هرویها و بخاریها و سمرقندیها و بلخیها و مروزیها و دهلویها را هم بايد انيرانی برشمريم.
من چندی پيش هم مطلبی برای شما فرستادم که در آن هم بسيار پريشان گفته بودم و سخن به درازا کشانده بودم. هر بار که نوشتههای شما را میخوانم همين گونه است مطالب بسياری به ذهنم هجوم میآورند و دست کند من شرمندهی صف نانوشتههايم.
بر مدار راستی باشيد و پاينده
Dorood doostane gerami,
Nakhost, chon mavzoye “Irandoosti va Paniranisti” ba mas’alagozarihaye man aghaz shod, oumidvaram ba pishnehade man dige dare in mavzoo ra bobandim va sare in mavzoo barnagardim. Gap dar sari in ast, ke che tavri ke Shahzadaye gerami pishgooyi karde boodand, in goona bahsahaye mano shoma be anjame ma’mooliye khod namirasad va man dige namikham baise azeyat va ham rang farmodane hamdegar shavim, chon mavzoohaye degare jalibtari ham hastand ke dar an mitavanim behem dar gooftoogooye pahnavartari bashim, manande haman arezooye chapkhane koshadane Shahzada dar Samarqand va ya yek ketabkhane koshadan dar Tajekestan ba jam’avariye ketabhaye nadir az tamame jahan ba yariye doostan va …
Shahzodai aziz, agar man darozgooi kardeam, niz misle shoma nadanam in pishravist ya bar’aks, ammo be man haminash yaqin, ke ast az on dayiraye ba qavle khodatan ”saddagiye tajikane, ke mahz hamin saddagi baise pichidagiye moshkelate ma shoda bashad” baramadaam.
Ya khod Bajmane gerami, nazarhaye shoma ra khandam va ona ba enabat migiram, vali hamvara bar bavarhaye khod sadeq mimanam va paye amali shodane anha sakhtkoosham.
Khob barmegardem ba mavzooye asosiye “honari ke mitavanad ham tond va ham zarif bashad”:
Dar nazare ma, ke adatan aqaide padarshehi hukumren ast, zan jense latif va khili zaif andishide mishavad. Harchand bare sanguine zendagi bar doshash ast(manande karhaye khana, tarbeyaye farzandan va…) vali hamvara mardan khod ra ba an ke bahre ta’mine roozgar mas’ol midanando fekr mikonand ke az sahar ta sham dar karkhana kar kardaneshan nesbat ba karhaye dar khana anjam midadaye zan vaznintar ast, khod ran a tanha jesman, bale baz roohan niz az zanan baqowwattar midanand, amma pooshide nist ke mardan niz misle hama chiz jehathaye mosbi va manfiye raftaro kerdaro goftare khod ra darand, va ba’zan mishavad, ke dar nazde karnamaihaye zanan ajiz mimanand va:
Zanan gahi mardane eyshq varzand,
Zaifihaye mardan ra ache gooyam?
Doroost ast, ke “Hunar mardu zan nameshinosad kori u bo iste’dod saru kor dorad. Hunar insonro farotar az jinsi zanu mardi mebarad. Va ma inro khub medonem. “Lekin inja ajib in ast, ke chon yek mardi ba soorate zan na tanha honarnamayi, balke umuman tamame karhaye bayne jamiaye padarshahi be zan taqsim shoda ra anjam dehad, che mishoda bashad?
Shado pirooz bashed
Doostane
Dilshad
P.S: Shahzadaye aziz, arezooye shoma agarche koochak ast, vali man pay bordeam, ke dar khore na tanha shomavo mardome Samarqand khahad bod, balke baz barkhordar be darde tamame Tajekestaniyan va doostdarane farhange Tajek ast. Shakhsan, man hamagi yek ketabi az davrane shooravi daram, be name “Goldastaye Samarqand” ve degar mara hich khabari az paraye dele biron az Tajekstan aftadaam nist. Fekr mikonam age ono bepzirid, kare khobi anjam mideham agar be baradaran va khaharane Samarqandi va Bokharaiye khod az nuskhahaye jofte ganjinaye ketabkhanaam va ya dookanhaye ketabe Tajekestan noskhahayi az ketabhaye tajiki ra beferestam, chon midanam dar an ja ketabhaye Tajiki khili kamchin hastando aksareyatashan ra seyasate zaman nabood karde ast va …
مهران عزیز
بسیار خوشنودم که به صحفه من لنک داده ی و مشتاق آشنای با فرهنگ و مردم تاجیک هستی
از نظر زبانی ما ایرانی یان و تاجیکان هیچ دوری ی نداریم و از نظر تاریخی نیز هیچ یکی ما کمتر یا بیشتر رنج کشیده نیستیم.
ما تاجیکان محبت عجیبی نسبت به ایرانیان داریم اینرا در اولین دقیقه ی سفر خود به آن طرف ها خواهید دید.
خصوصا زنان تاجیک عاشیق مردان ایرانی یند و مردان تاجیک عاشیق زنان ایرانی. اینرا پوشیده هم نمی دارند
برای مثال، در شفر آخیر خود به دوشنبی یکی از دوستان شوخ ماکه نامشرا این جا نمی آرم، یکی از نویسنده گان معروف تاجیکیستان است با شوجی می گفت باید این مرز میان ایران و تاجیکیستان را بسته نگه داشت و گرنه نیم نسل آینده تاجیک با لحجه تهرانی به دنیا خواهد آمد
اما یک خوشهزل دیگر که در سر میز چایخانه اتحاد نویسندگان نشسته بود گفت
بهتر نیست که لهجه ی تهرانی داشته باشند تالهجه ی چینی
و همه خندیدیم
تاجیکان با همه چیز شوخی می کنند و هیچ فقر و سختیی روزگار صد راه شادیی آنهارا گرفته نمی تواند.
امید دارم که میان تاجیکان دوستان سیار باوفای نیز پیدا کردن نسیب تان میگردد
با امید آشنایی بیشتر
پزمان عزیز
اینرا دوباره مینویسم زیرا نوشته ی اول ام پاک شود
نگران دراز گفتن نباشید که این صحفه برای صلح دوستان و و همه گونه حرف دل باز است و حدودی ندارد
فقت این که شاید جواب دیر تر بکیرید، از بس من خط فارسی را کند میخوانم و باید پرینت بگیرم و در راه، در اتوبوس یا در استگاه بخوانم و بعد به جواب آن پردازم
وگرنه جزاین کمسوادیی من دیگر محدودیتی نیست
من نیز لغاتنامه هارا میگردم و کلمه یرا که نفهمیده ام پیدا می کنم و یا از دوستان می پرسم و از این خوشهال می شوم که چیزی آموخته ام
این شرت اول آشنایست
همیشه خوشهال از نظرات شما
چه شيرين می نويسی چه شيرين تر پاسخ می دهی. شعر تازه ات هم زيباست. میدانم که آن دختر که همه را می پرسد خود تويی. من را هم به صف عاشقانت قبول کن عزيز!
دوست عزیز
اول این که بسیار اندیشیدم تا تصمیم به جواب دادن شما گرفتم:
-در شعر جای که می گویم
و همان دختری
که با شیوه ی آشنا خود می آید
منظورم پیشخدمت ریستوران ایرانیی است با نام آلونک که مثل بیشپر رستوران های ارانی ی که در لندن دیده ام پیشخدمت روس دارند یا از جوان دختران اوروپای شرقی
شاید این هم یک نکته ی مهم ایرانیان باشد که الاقه ی خاص خودرا نسبت به آن پاره ی جهان نشان می دهند
-شیوه آشنا که می گویم همان لهجه شیرین روسی و یا اوروپای شرقی است که هنگام انگلیسی صحبت کردن اشان روشن پیداست که کوجای یند
اوبته خوب است که شعر خود بگوید اما بعضا پیش می آید که چنین نباشد: یا گوینده ی خوب نداشته نباشد یا اختلاف زبانی پیش آمده باشد
دیگر این که از عشق گفتید!
نه نام، نه نشان
اما حرف های کلان
به قول تاجیکان
مانداریم قبول
عشق بوزدل ان
سلام همزبان شيرين سخن.سخت زيبا و آشنا مي نويسي.
مریم عزیز
بسیار خوشحال شودم که با نوشته های من حس غریبی پیدا نکرده ی و این نشان نزدیکیی دل است
از سایت زیبایت نیز بسیار لزت بوردم از وین مینویسی؟
گرچند نام سایت خودرا خواب زمستانی گذاشته ی اما زنده دل تر از بهار ما می نوسی
با امید آشنایی بیشتر
در پناه خدا باشی
سلام شهزاده ديار سمرقند.من در حال حاضر ساکن وين هستم.با اجازه تان به وبلاگتان هم لينک دادم.شاد باشيد:)
salam
سلام بر فارسی زبانان و میراث داران مشترک من ارش رمضانی کارگردان و نویسنده تلویزیون tv تا به حال فیامهای زیاد ساختهام امیدوارم روزی از کشور زیبای شما در اینده نزدیک دیدار و فیلم مستندی بسازم به بنده ایمیل بزنید با تشکر فراوان arash ramzani
witter and director movie t.v
.سلام بر پرنیان نویسان پرنیان گوی
همدلی و همزبانی ؛ مرواریدیست که در تاجیکستان فراوان یافت میشود………..شاد زید