درک تاجیکانه از شاه و ملیکه

خودرا نزد خواننده گان موظف میدانم از این که دو روز پیش نقاشی ای از قوی سفید گزاشتم و چیزی در شرح آن ننوشتم. و دیروز نیز عکسی از هنرمند تاجیکیرا که در نقش ملکه ی برفی بازیده است…

ما تاجیکان با به زبان آوردن شاه یا ملکه یک ارمانی را در خود زنده می کنیم که مارا به زمان قبل از اینقلاب می برد و شاید به زمانی که شاهان ابرقدرت مان با قامت های بلند و سرمایه بیکران حکم بر همسایگان میدادند. به زمانیی سربلندی  و حتا به زمانی که گرچند در عمق فقر بوده یم، اما چنین به نظرمان می آمده که خود بر خود شاهی داشتیم، امیری داشتیم و خود بر خود حاکیم بوده یم. و حتا به  زمانی که آزاد از مستملکات روسیا ی کبیر بوده یم…

و آن افسانه ی معروف که شاهپسر زیبای از گوشه ی نا آشنای زمان می آید و کسرا به خوشبختی می رساند. مثل همانی که در یکی از شعر های خود فروغ فروخزاد می گوید:
آه ای شهزاده، ای محبوب رویا ی،
نیمه شب ها خواب می دیدم که می آیی…

مادرم عاشیق پوشکین شاعر روس  بود و به خوصوص افسانه هایش که می گفت کودکی هایش را به یادش می آرد. جوانیی بسیار کووتاه اش را  که  با شانزده ساله گی ازدواج کردن و با تولد اولین فرزندش در هفتده ساله گی به پایان می رسد. اما می گفت همیشه خواب آن شهزاده ی را می دیده که که به سراغش آمده است. بعد ها این ارمان خود را به ما دخترانش منتقیل کرد. هر شب با شوق و اندوه از شاه زاده ی می گفت که بسیار مهربان و زیباست و روزی به ناگاه خواهد  آمد و از بین ازدهام مردم دست دختر زیبا و مهربانی مثل خودرا  خواهد گرفت و برد به کشور دوردست خویش…

سال های که ما چهار خواهران بسیار کوچک بودیم و پدرم که همیشه در جلسه های تولانیی حزبی در ماسکاو می ماند، مادرم شب های دراز با نقاشی خودرا سرگرم میکرد و شب را روز. یک صبح که از خواب بیدار شدم، دیدم که در چهارچوب کومد بزرگ نزد تلفن مان با رنگ های آبی قوی غمگینی را در میان آب پرتلاتوم دریا ی نقاشی کرده است. بسیار زیبا بود. بسیار دلنشین، که حتا همین حالا نیز آنرا  چونانی که بود در یاد دارم و پیش نظر می آرم.  یادم است وقتی پرسیدمش که چرا این مرغ در میان دریای خشمگین غمناک استاده است و خودرا  به ساحل نمیگیرد. گفت این شاه دختری است که جادو گری بدکار اورا به این شکل دراورده است. نجاتش در دست شاه پسری است که دیر یا زود می آید و اورا  از این تلسم جادو نجات می دهد. و این مادر من بود که چهار فرزند در سی و پنج ساله گیی خود داشت و  هنوز امید بر وصل شاه زاده ی که خواهد امد و او را خوشبخت خواهد کرد. 

در اندیشه ی ما شاه و شاهزاده گی یک مفهوم بینیازی دارد، یک مفهوم آزادی از قیدو بند پوچ روزگار. زیرا به همه این زهمت و کار به دولت چنانی که مردم می گوند یک چیزمان دو نمی شود و  همیشه مارا دست کتاه و دور از آرزوهای ساده و معسومانه امان نگه می داشت. شاه در ذهن ما یک دست بخشنده یست که  نیرو از آسمان می گیرد و هر چی زمینیست بر او دسترس است. درک کودکانه و خیالیی که با هیچ منطق زمینی سنجیده نخواهد شد. گویا کودکانیم که هیج گاه بزرگ نمی شویم و هیج گاه باور های خودرا ویران نمی کنیم. شاید مارا چنین به بار آورده اند یا شاید ما گولخورده های ادبیات کلاسیک خویش هستیم که مرتب گفته اند هر چی زمینیست دل بر او مبندید و هر چی آسمانیست و خیالی موعتبر دارید…

و ما نیز حرف بزرگان را بر زمین نگذاشته یم و با افسانه ها و ارمان های آنها تمام عمر خودرا رفته یم. و گرچند روزهای پرکار و خسته کننده داشته یم، شب های شیرین و خواب های شاه زاده هارا دیده یم و شاهانه از جای برخواسته یم. شاه زاده گانیم گویا که مارا جادوگر زمان بر فقیر ترین مردمان عالم برگردانده است. از این جاست که ما بر ظاهیر دیگریم اما بر باطن دیگر. نسل فراموش شدهیم که هیچ شاهی و شاهزاده ی پاکدل و بی ریا به سراغمان نیامده است که مارا از بند جادو زمان برهاند.

حالا دیگر به خود می اندیشیم  و درک کرده یم که نجات ما در دست ماست. اما ارمان شاهزاده هنوز در دل ها یمان خوفته است. مثل مادر من که فراتر از بنجاه رسیده است اما همان افسانه را به نبیرگان خویش می خواند و چندین بار دیده ام که از گوشه ی چشمانش قتره های نازوک اشک می شارد…

قوی سفیدی که چشم بر راه است. به راه شهزاده ی خود.      

3 پاسخ

  1. درود بر شما فرزند راستین ایران
    نوشته آخر شما را خواندم بسیار زیبا و دلنشین بود. شاهزاده ایی زیبا سوار بر اسب سپید به ناخت می آید و دستان مهربانش را به سوی شما دراز میکند شاید بارها او این کار را کرده ولی شما او را نشناخته ایید و دستش را رد کرده ایید
    پاینده باد ایران

  2. Dorood dostane gerami,
    az khandane mavrooye “darke Tajikane az shah ve malika” chenan be khod pichidam, ke cha ra ma Tajekan na be nirooye aqlo zakavate khvish, balke ba eradaye amma, be dawlat ve sarvarane an shah ve malikayi takye mikonim. Gooya daema amadane kadam yek “quvvaye fawqultabiiyi ra” montazirim, ke hama mas’alaha ra hal minamayad, be dardha darman mibakhshad. Ma purtaqati zahir minamayim ve roozi mirasad, ke az moohtaji ve majbooriha be dard amada, esyan mikonim. Hama chiz ra mishikanimo nabood misazim ve aqebat an ra az taqdir vabaste midanim.
    “Sarnavishte poorshoor ve roozgare khalqe Tajik pishe hij kas pooshide nist. Be takrar ham hajat namande ast. Vali gahe gerestan, gahe nahve andakhtan, bayad az ino an ve az qesmat begooyi, faryad bekoni, ta rage del kande shavad, ya khod tare asab. Chon az jahl tishe bar paye khod mizanim, hamrah ba aho shivan be onvane tishe, dastaye tishe ve ya sahebe tishavo tishesaz saqat migooim ve gahe jahl az yad mibarim, ke en badbakhti az date khode ma bod. Pas chara khod ra saqat namigoyim, malamat namikonim? Aya maghz dasgtim? Farasat dashtim? Koor ko naboodim?” (“Faryade salha”; Khakirah Boorizad)
    Shayad Farzande Iran dorost ham migooyad,ke an shahzade va ya malika barha ma ra suragh karde bod, vali ma ou ra nashenakhtim, aqqalan be pishvaz va paziraiyash khod ra amade nasakhtim ve ta hal be oumidi ye tooz hastim, ke anha ra mibinim…
    Ta dirooz man ham az shenidane afsanehaye madarkalanam be khod na tanha ye shah ve malikai dashtam, balke dar hama kar ve hama chiz daraye “ideal”- e khod budam, vali aknoon dar kardeam, ki age be an “idealjayaman” khod rasidagi nakonim, ve hamvara montazerashon bashim, pas be hij yek neyato maqsadamon namirasim. Khili kob mishud, age mardome keshvaraman niz misle Shahzada be khod miandishidand ve dark mikardand, ke najateshan dar daste khodeshan ast, agar che ma ra mahz in gone zodbavari ve saddagiyaman be shaho malokaha ta imrooz be ayande zendadil megah dashteand…
    Shado pirooz bashid!
    Ba sepas
    Delshad

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *