ماه را با خویش
همچو فانوس در دل شام می کشم
در جزیره های تنهایی خویش
من شمار همه ای سنگهارا می دانم
که به سویی من انداخته است
آب
خسته و افسورده و زخمین
در سراغ یار
سر به اقیانوس آرام
می کشم
ای کاش،
ماهیان نیز گاهی حرف می زدند
این یگانه شاهیدان شیدایی من
که همه پاره پاره پریشان شوده ام
تا تو بیایی
ای حبیب جان،
من هم عاقبت
بی زبان شوده ام
5 پاسخ
آرامش را برايت آرزومندم اما همين آشفتگي هاست كه عاشق ترمان مي كند به بودن و ديدن و حس كردن عشق
atlichna!
شاه با ماه حرف می زند و با ماهی. شب ها خواب نيست. شاه ماه شده است. ماهی ها سر در گوش هم گفتند
از آن به ديــــر مـغــانــم عزيز ميدارند
كه آتشي كه نميرد هميشه در دل ماست
Ba salam va khaste nbashid.