سیاست کریموف همیشه از سیاست کشورهای دیگر آسیای میانه فرق داشته است. درک کریموف از سیاست و از اداره ی دولت بسیار به سیاست سال های قبل از استقلالیت این کشور شباهت دارد. و مردم ازبکستان نیز در طی سزده سال به این روش جدید عادت کرده اند و یا هنوز با همان درک سیاست قدیمی خود به سر می برند. نظر به دیگر کشورهای آسیای میانه ازبکستان گویا پیشرفته تر است و سطح زندگی بالاتر دارد، اما فقط در ظاهر چونین است. برای کسی که در ازبکستان زسته باشد و سفری چند به این و آن کشور دیگر اسیای کرده باشد این دیگرگونگی واضح دیده می شود.
نمی خواهم درازگویی کنم، همین چند نکته را می خواهم بیارم که چی چیزها در ما ازبکستانی ها هست که در دیگر مردم آسیای نیست.
ا. در ازبکستان هیچ گونه روابطی بین مردمان گوناگون-نژاد دیده نمی شود، که با این طریق زنجیره ای آگاهی قوم های مختلیف در این کشور به وجود آید.
ب. ما عقیب مانده ترین مطبوعات داخلی را داریم که با این دلیل بسیار کم کسانی پیدا می شوند که روزنامه و مجله را با اشتیاق دونبال کنند، به استثنای کسانی که خود دست در این کار باشند و یا از این طریق نانی به دست آرند.
پ. ما کمترین تعداد روزنامه و یا مجله ی خصوصی در میان کشور های دیگر آسیایی داریم و کمترین تعداد نشر کتوب در سال.
ت. بدترین سستیم آموزیش و قبول امتحانات در سال 1992-1993 اگر اشتباه نکنم قبول شد که در این خصوص نظر سنجی گسترده ای انجام نشد و در مدت یک یا دو سال آمادگی در وزارت سيستیم جدید به راه افتاد. خود من در سال دوم دانشگاه می خواندم و در طول تعطيل تابستانه از سیستیم بهاگزاری به سیستیم نومره شماری گذشتیم. آن سیستیم به خصوص برای ما بسیار تکان دهنده و بی معنا بود زیرا که ما بار آمدگان سیستیم تخریب شده و به پایآن رسیده ی شوروی بودیم و با دلیل سوستی و بی نظارتی آموزیش هر کی از پی علاقه و درسهای دلبسته ی خود می رفت و در واقیع خود آموزی می کرد. این سیستیم جدید ما را مجبور می کرد که برابر همه، چی خوبخوان و چی میانه و چی بد خوان، رویداد ها و سند های عمده ایرا از بر کنیم و از ایمتحانات بگذريم. درسها، صحبتها و بحث و مذاکره ها و شب های شعرو سورود از کلاسها به خوابگاهها کوچیده بود، به خصوص برای ما کی زبان و ادبیات می خواندیم.
ث. پورنشر ترین و پورفروشترین کتاب در ازبکستان کتابهای بی شمار رئیسجمهور کریموف است، که در واقیع دانشجویان از رویی مجبوریت خویش و امتحانات می خرند و دو سی صحفه ای از آنرا قاری-از-یاد می کنند و خلاص. من هم بار ها چنین کرده ام و گاهی نیز به خود می اندیشیدم که شاید کریموف شبها نمی خوابد و برای مردم خود و ملت کم دانش خود کتاب هايی در موضوعات موختلیف می نویسد. شاید نیم مردوم ازبکستان به این تا هنوز شکی نداشته باشند. مردومی که عادت کرده اند آخیرین خبر مهم کشوررا از زبان خود کریموف بشنوند و گرنه هیچ رویدادی را جدی نمی گیرند. اگر نگرانی رئیسجمهوررا برنخیزانده باشد.
این را از تجروبه می گویم. مادرم اولین مثال می تواند باشد. وقتی که صبح شنبه گذشته سر کار رفتم به جای سلام دوستان به من همدردی بیان می کردند که در کشورم 300 نفر بی گناه در میدان اعتراض از تیر سربازان دولتی کشته شده اند و من که تمام شب روز جمعه از بی بی سی 24 نيوز تکرار به تکرار می شنیدم و خواب از چشمو دیده ام پریده بود به مادر زنگ زدم تا آرامش کنم. بسیار آرام و بیخبر از از آن گوشه ی وطن خواب بود. و حرفهای کريموف را برای من تکرار می کرد که گزارش ها را باور نکنم! دلم برای این مردوم بی ازار خود می سوزد که با این همه صافدلی و زود باوری در میان گورگان خونخوار ارام و خوشبخت زندگی می کنند و یگانه نگرانی شان نان روزانه است و بس.
اما روشنفکران چی؟ آنها که این همه به مقابیل این رژیم و سیاست می جنگند و ساده ترین اسلیحه يعنی اطلاعات را ندارند. نه از داخیل و نه از بیرون و نه از هیج کوجا. تنها چیزی که دارند طبیعت درک خود از خوب و بد است و کتابی چند از خاریج که تکرار به تکرار می خوانند.
چی قدر می شود این نکته هارا دوام داد و گفت که چرا در ازبکستان به این آسانی انقلاب نمی شود. دقیقا مثل زمان شوروی، که کشور هارا از هم جدا در جنگ و جدال و پریشان نگه می داشتند، حالا نیز شهرها و ناحیه های ازبکستان از 12 ناحیه عبارت است: از هم دور و با همان توقوع قدیمیی خود از بایگانی های تاریخی خود امروز خود را به سر می برند و در هیچ اعتراضی همدگررا دستگیری نمی کنند، زیرا فکر می کنند که منفعتی برای آنان نمی آرد.
با حرف های دیگر مردوم ازبکستان با ریشه های ژرف کینه از ترک و تاجیک بازی تاریخی که روس ها آن را با طرز احسنت به فائده ی خود استفاده کردند، و با آن زخمی که تاتارها و روس های رانده شده در دل از این کشور دارند، و با این دوری راه ارتباط بین شهر های موختلیف مثل فرغانه، تاشکنت، جيزخ، سمرقند، بخارا و خیوه و از آن سمت نواحی قشقه دریا، سورخان دریا و تیرمذ.
من هنوز شعله ی انقلاب را در چشمان مردوم خود نمی بینم.