خاطرات بونوئل “با آخرین نفسهایم”را می خوانم، که علی امینی نجفی، یکی از آشنایان نادیده که دفعه ای قرار بود به مهمانیی ما بیاید، ولی بعد از چند ماه هنوز نیامده است، ترجمه کرده است.
بین کارهای دیگر و با این که یادم میرود در بیرون، در واقعیت چی چیزهایی می گذرد، در دونیای اسپانیایی او غرق می شوم. اما مغزم پور از خاطرات می شود. بخصوص از خاطراتی که از جوانیهای پدر و کودکیهای خود دارم.
دقیقا مثل زمان کودکی، که کتابهای ماجراجویانه را با سرعت می خواندم و نام ها و اصطلاح های ناآشنا و یا دشوارخوانش را نخوانده رد می شدم، این کتاب را نیز چنین می خوانم. یک در صد از نام های اسپانیائی و فرانسویی قبلا نشنیده ام را، که در آن با خط دشوارخوان فارسی و یا دروستش عربی نوشته شده است، رد می شوم و دنبال روایت بونوئل می روم، تا جای نگاهم روی کتاب محو و خیره می شود و خود را در دونیای کودکی و جوانی های پدرم می بینم.
این حالت همیشه به من روخ میدهد، اگر کتاب خواندنی و یا خوبی به دستم رسیده باشد.
و برایم بسیار عجیب تر از همه، چیزهایی است که در ذهنم دوباره زنده می گردد، که تا حال از آنها یا فراموش کرده بودم و یا اصلا در یاد نداشتم.
از کودکی علاقه ی خاصی به خواندن خاطرات داشتم و از روزگار بزرگان لذت می بردم، بدون این که دلیل آن را بدانم. حالا می دانم. آنها چیزهایی را در ذهن من زنده می سازند که من قبلا در خود کشف نکرده بودم. و یا خطاهای خود را پیدا می کردم. گاهی هم کودکانه عادتهای آنها را تکرار می کردم.
حالا، خاطرات بونوئل را می خوانم و با شخصیت پدرم آشنا می شوم. یعنی به او از نگاه خود او می توانم بنگرم.
شاید نتوانم این کتاب را در چند ماه دیگر نیز به آخیر برسانم. زیرا در پایی هر صفحه ای آن نیم ساعت در خاطرات تازه بیدارشده ی خود غرق می شوم.
هیچ وقت چنین آگاهانه پدرم را دوست نداشته بودم. یا شاید او را نشناخته بودم.
یک خاطرات خوب و یا دروستترش خاطرات یک انسان نجیب نمی تواند تاثیری عمیقتر از این بر قلب کس بگذارد.
برای این که از امکانات اینترنت استفاده برم این لینک را نیز از سایت لوییس بونویل می آرم.
12 پاسخ
پارسال دوست، امسال آشنا؟!
خوبی خانم؟
ْيک اتفاق بانمک افتاد امشب … حالا که اين نوشتهی تو را خواندهام احساس میکنم به کلی املای لغات را فراموش کردهام … شايد همهی اينها که تو نوشتهای درست باشد!! چه میدانم.
آنقدر ننوشتهای و آنقدر محو در (…) شدهای که نمرهی ديکتهات همانی میشود که من در اول دبستان برای اولين ديکتهام گرفته بودم!
شوخی بود خانم جان … ولی خدا وکيلی ديگر اين «های جمع» در «اصطلاحها» را با «ح جيمی» نمینويسند!
بلی ساغر جان
مهدی هم همین را می گفت و تازه درس آموزش املایمان به آخیر رسیده بد، که این هوشدار تو رسید.
به هر حال من هیچ گاه دانشجوی خوبی نبودم.
زیرا استادان بسیار مهربانی داشتم
و این بدبختیم تا حال دوام دارد
Shahzade jan,
sargozasht e Bonuel yek chiz ast o film hay e ou chiz e digari. Belle de jour ra dide iyd? garche so’alam gouya nbeja bashad chon konjkavi e adam nesbat b eadam bozorg ha bishtar az kareshan be zendegi shan monjar mishavad, nist? hala dast e bar ghaza agar Belle de jour ra nadide yid hatman bebinid. besyar porghodrat ast. be khosous dar bazi e Cathrine Denauve khoub tanide mishavad.
movafagh bashid o dar khaterat e shirinetan payande tar.
rasti emlaa ham be morour dorost mishavad. zaher ast. ziyad jedi nagiridash, garche kheyli ha zaher baraye shan mohem tar ast.
salam aziz jan,
neveshte ye akhar e Mohajerani ra bekhanid agar nakhande yid dar maktoub
http://mohajerani.maktoub.ir/
fekr e hamsedayi dar saram oftade. harke ra az webnegar ha o blogger ha mishnasid tashvigh konim be in hamsedayi ke Akbar Ganji ta eyd e fetr azad shavad o be khane bargardad. hamsedayi man bi ghowgha bashad o aram. faghat be yek erade ye jamiy niyaz ast.
movafagh bashid
Belle de Jour ro didaam.
Shumo durust meguyid, zindagoniyi Bonuel az kor hoyash bisyor tafovut dorad.
Man albatta az korhoyash niz khusham meoyad, garchand khele joy hoyi dorad ki chashmonamro bastaam.
ta’sire ki Belle de Jour bar jomi’ayi on zamoni Europe guzoshtaast, qobili tahsin ast, az nazare man.
Az linke akhiran firistodayi shumo niz nazare andokhtam. Vali hanuz az sar to poyi onro nakhondaam.
holo mekhoham ba on bargardam.
salomat boshed
فرا رسیدن 19 آبان سالروز شهادت دکتر حسین فاطمی را به تمام میهن پرستان و آزادی خواهان ایران تسلیت می گوییم. آرمان دکتر فاطمی که سربلندی ایران بود هنوز زنده است.
به همین مناسبت مجلس یادبودی از سوی جبهه ملی ایران در روز پنج شنبه در مسجد فخرالدوله واقع در میدان بهارستان برگزار می گردد.
پاینده ایران
سلام وعرض ادب من سایت شمارا دیدم خیلی خرسند شدم که یک هموطن من نیز دست به ایجاد زده است من از شهر ده بید سمرقندم ولی تا اکنون کسی برایم درمورد معلومات ارائیه نکرده است انید دارم تاشما در مورد ده بید سمرقند برایم معلومات داده ممنون سازید بااحترام
شهزاده خان سلام.حال شما خوب هست؟امیدوارم همیشه سالم باشید.شهزاده جان من همیشه “سمرقند” را می خوانم.مخصوصا من از موسیقی تاجیکی “طربخانه تاجیکی” خیلی خوشم ماید .شهزده جان من تاجیکستان و تاجیکه و مخصوصا شما را دوست دارم امیدوارم که روزی از سمرقند و بخار ا را از نزدیک ببینم.شهزاده جان طربخانه تاجیکی گاهی اجرا نمی کند.شهزاده خانم مطالب فارسی و انگلیسی را بیشتر کنید.شهزاده جان به وبلاگ من هم سری بزنید. با سپاس فراوان
از ایران -خدا حافظ
سلام شهزاده جان .من همیشه از وبلاگ شما استفاده می کنم مخصوصا بخش طربخانه تاجیکی را دوست دارم گاهی طربخانه اجرا نمی کند شهزاده جان سری هم به وبلاگ من بزنید
با احترام
شهزدا! خيلی زيبا مينويسی. من هم اکنون به کار پديد آوردن يک واژه نامه پارسی ميپردازم. بسيار به واژه های نآب تاجيکی نياز دارم. آيا خواستار همکاری با من هستی؟ به من ايميل (رايانامه) بزن.
درود بر شما من از حزب پان ایرانیست با شما صحبت میکنم مایل هستم که بیشتر با هم اشنا شویم کارهای زیادی میتوانیم با هم انجام دهیم پاینده ایران وتمام فلات ایران بزرگ زیر یک پرچم
درود شهزاده عزيز هراز چند باری به سايت شما سر ميزنم، و از نوشته های شما استفاده ميبرم، از اينکه در اين دنيای اينترنت با يک هم تبار خوبم از شهر سمرقند آشنا هستم، خوشبختم، همينجا سال نو ميلادی را به شما تبرک ميگويم، شاد باشيد. شعر زيرِ از اخرين کار استاد معينی کرمانشاهی است که تاريخ ايران زمين را تا يک صد سال گذشته در چندين جلد به همان سبک شاهنامه سرائيده است که من به شما برای سال نوميلادی هديه ميکنم، شاد باشيد . به اميد نزديکی بيشتر ايرانی تباران. سعی کردم اين مطلب را در سايت شما در بخش کامنتها بگذارم اما اشکالی فنی داشت که نهايتا نتوانستم انجا بگذارم. بهمين خاطر انرا برايتان ايميل ميکنم. شما خود اگر مايل بوديد انرا در بخش کامنتها اضافه کنيد.
(پايان داستان بخش ابو مسلم )
مويه اي بر ابومسلم
تو اي مِهر بر آشيانم بتاب
که شد بام ِ ما لانه هاي غُراب
من از خود به خود مي زنم رنگ را
که نشناختم ننگ و فرهنگ را
که نشناختم ارزش ِ خويش را
به خود بار کردم بد انديش را
ندانم ز درس ِ که باز آمدم
که خود کوب و دشمن نواز آمدم
شدم باربردار ِ تازي چرا؟
به تاريخ خود دست يازي چرا؟
در ايران زمين هر که فرزند زاد
بر او نامي از تُرک و تازي نهاد
همين تُرک و تازي که در هر زمان
ببستند و کُشتند اجدادمان
هم اينان که با وسع ِ فرهنگ ما
ندارند نامي ز هوشنگ ِ ما
ز آزادگان بردگان ساختند
به هر چاهمان با سر انداختند
چنان رسم ِ ديرينه رفت از ميان
که هُرمُزد ِ ما گشت ابن الفلان
من اکنون در اين سن به گريان سخن
نشستم به سوگ ِ شهيد ِ وطن
به يادِ عزيزان قلمزن شدم
شناگر به درياي ِ گفتن شدم
فسوسا مرا همزباني نماند
ز ايران شناسان نشاني نماند
سر از خاک بيرون کن اي باربَد (۱)
که کس چون تو با مويه بربط نزد
ز بو مُسلمان وطن قصه گوي
ز انسان کُشي ها بريز آبروي
بگو گر چه بو مُسلم آن يک بُدي
ولي زين دليران نه اندک بُدي
بگو در زمان ها جوانمرد ها
به بند و به زنجير ِ بي دردها
بسي سر فرازانه جان باختند
ز خود باز ابو مُسلمي ساختند
تو اي رودکي با دلي دردناک
بکش مويه روي ِ اين آب و خاک
بزن چنگ گوشم به آواي ِ توست
بخوان گوش ِ تاريخ بر واي ِ توست
هنرهاي ِ ديرين در اين سرزمين
از اين ظلم ها بود با غم عجين
به هر ساز صد پرده نالان ز غم
به هر شعر صد مويه از هر ستم
به هر قصه سوگي گدازنده گوش
ز مردم کُشاني که ايران فروش
به خاقاني از من بگو اي قلم
که تنها مزن در مدائن قدم
به هر خطٌه صدها مدائن ببين
در اين پُر خطر خاک ٍ ايران زمين
بخوان اين پسر داستانها بخوان
حکايات ٍ قتل ِ جوان ها بخوان
بخوان اي هَزارانِ گُلشن بباد
که اين قوم بر پاي ِ رنج ايستاد
بخوان قصٌه ها در عزاي وطن
که من هم پُر از داغ گفتم سخن
به بو مُسلمِ بي کفن بازگوي
که تاريخ هر چند شد قصٌه شوي
کنون اين منم داغدار ِ تو مرد
که شد خامه ام سو گوار ِ تو مرد
ز هَر تيغ٬ زخمي به جان ٍ تو رفت
به روح ِ من اکنون به جان تو رفت
تو در راه ِ ايران شدي ريز ريز
به مَروان از اين عشق بُردي ستيز
تو را آن حکايت کمي روشن است
به گمنام جانبازها شيون است
که رفتند و در دود ها گم شدند
نهان از نظر گاه ِ مردم شدند
جهانگرد را گو به گشت و گُذار
در ايران قدم ها به حُرمت گُذار
که هر گوش در خاک ِ ايران ِ پاک
چه گمنام سربازها زير ِ خاک
کنون اي سخنگو کنايت بس است
به تاريخ بازآ شکايت بس است
(۱) باربذ فهلبذ فهربذ فهلوذ بربط يا عود نواز و موسيقي دان بي نظير دربار خسرو پروير. برخي اصل او را از جهرم دانسته اند