مهرانگيز رساپور- م . پگاه
چنان بخشيده حافظ جان، سمرقند و بخارا را
که نتوانسته تا اکنون، کسی پس گيرد آنها را !
از آن پس برسر پاسخ به اين ولخرجی حافظ
ميان شاعران بنگر، فغان و جيغ و دعوا را
وجودِ او معمايی ست پر افسانه و افسون ١
ببين خود با چنين بخشش، معما در معما را !
بيا حافظ که پنهانی، من و تو دور ازاين غوغا
به خلوت با هم اندازيم اين دلهای شيدا را
رها کن ترکِ شيرازی! بيا و دختر لر بين !
که بريک طرهی مويش، ببخشی هردو دنيا را !
فزون برچشم و بر ابرو، فزون بر قامت و گيسو !
نگر بر دلبر جادو، که تا ته خوانده دريا را ! ٢
شبی گربختات اندازد به آتشگاهِ آغوشش
زخوشبختی و خوش سوزی ، نخواهی صبح فردا را
شنيدم خواجهی شيراز، ميان جمع میفرمود:
« ” پگاه” است آنکه پس گيرد، سمرقند و بخارا را !»
* * *
بدين فرمايش نيکو که حافظ کرد میدانم ،
مگر ديگر به آسانی کسی ول میکند ما را !
………………..
١= وجودِ ما معمايی است حافظ / که تحقيقش فسون است وفسانه
٢= من آب را ورق میزنم
و دريا را تا ته میخوانم. ( م . پگاه)
از ایران امروز
یک پاسخ
besyar ziba bood