ساعت 5صبح است و من تا حال بیدارم. این بیداری و یا بی خوابی نتيجه اش آن عنوان شد.
کانال تلوزیونی هیتس The hits را می دیدم و یا دروست ترش می شنیدم. از کودکی از دیدن کلیپ های شبانه بسیار لذت می بردم. اما این شب به یک نکته دقت کردم و خواب به کلی از سرم پرید. به زنی که در گوشه صفحه تلوزیون سرود هارا برای کسان دشوارشنو و یا ناشنو ترجمه میکرد.
شنیدن چی نعمتیست. نمی گویم خداداد، زیرا خدا نه به همه این نعمت را روا می بیند. نمی دانم این بی عدالتی چرا؟
اما این شب را بیدار ماندم و به تمام سرودها با دقت گوش دادم و به آنانی فکر کردم که فقط به نمای گونگ و ساکت برنامه می نگرند و در دنیای خود غرق می تند. در دنیای بی سرو صدا و بی غوغا چی سودای در سر داشته باشند؟
می گويید آنانی که حتا قادر به دیدن نیستند چی؟ می گویم آنان دارای قدرت های دیگر اند که ما نداریم. اما یک سوالی که در اصل سبب بی خوابیی من شد، در واقع این است که آیا از همه قدرت های خود استفاده می برم. نه به اندازه کافی.
آری، شب های طولانی اند برای بی خوابی اما برای کاری مهم بسیار کوتاه.
به بیرون ریختن کاغذهای کهنه ی خود شروع کردم و هر آن چی که سال گذشته و یا پریرسال برایم عزیز و نگه داشتنی بوده اند، امسال به آسانی بیرون می ریختم و به کوتاهیی عمر می اندیشیدم.
می ترسم که بین این همه بالا و پايین ها روزی خودم را نیز هم راه با کاغذ و دفتر و مجله های دوست داشته ام بیرون نریزم.
شاید از حد زیاد به چشمانم وابسته شده ام و به پای هایم. شاید جز این دو چیزی مهم تری در من نیست.
هه، از کجا به کجا رسیدم.
3 پاسخ
و آدمی همیشه داستانهایی برای نشنیدن دارد. برای دوستتان هم متاسفم
سلام ٬من برای تان ایمیل فرستادم ٬ممنون می شوم اگر بخوانید
Khohari aziz, navishtahoyaton maro ba yodi yak lahzae burd, ki baroyam faromushnoshudanist.
Bore dar yake az kuchahoi Maskav suhbati du zebodukhtari noguyo yo ba qavli tojiki “gung”-ro mushohida kardam. Hangomi suhbat chi harakoti dilkashe va chi nigohhoi ehsosie doshtand…
In lahza nazari maro nisbati chunin firqa mardum ba kulli tagh’ir dod. Baroyam dar on lahza zaboni gungho zebotarin va shirintarini zabonho namud.