در این زمانه بیشتر از همه من سیگار می کشم. به قبت پنجوم می روم و سیگاری روشن می کنم. گاهی هم سیتاره برایم در استکان پلاستیکی کانیاک می ریزد. سیگار با کانیاک در بلند ترین قبت بنا تنها می مانم با خود. یه دنیای بیگانه ی خود غرق می شوم.
امروز اولین بار پیسته ی تازه خوردم. پانتیآ از ایران آورد. تعمش مرا به یاد چیزی می اندازد که یادم نمی آید. شاید در این پنج سال قوربت بیشترین شیرینی ها و نقل ایرانی را چشیده ام اما ایران همیشه چیزی دارد که مرا در تعجوب اندازد. خدارا شکر که این روز گار همیشه چیزی دارد که زندگانی را رنگ های تازه می کدهد.
دیروز هم در یک رستوران ایرانی بودیم و من دوچرخه ی نو معصومه را گریفتم و برای تمرین بیرون رفتم. دو سه زخم هم با خود آوردم و گوجه های له شوده معصومه که در سبت جیلو دوچرخه گذاشته بد.
این همه را نوشتم که بگویم که به این شهر هم آدت می منم. کم کم و آهسته آهسته. آمستردم جای بدی نیست. هیچ جای دنیا بد نیست اگر دل کس خوب و خوش باشد.
3 پاسخ
salam
barat emaile zadam va montazeram
rasti hadeaghl gojeha ro bar midashtin baad
savar mishodin
salemi ke?
khodaro shokr
rasti man chandbar mikhastam barat comment bezaram ama error dadeh
kheily say kardam bazam nashodeh
be dostat salam bereson
shad bashin
rozhaye zendegit hamoni bashan ke arezoo dari
hamid
mamnoon ke farsi neveshtin
ممنون كه فارسي نوشتين