مشتی به در بزن ای دوست.
مشتی سخت و محکم. نترس
که این در سال هاست لب به لب مانده و چشم به انتظار مشت توست
مشتی بزن ای دوست
سلام بلندی بگو و یا درودی بفرست به گوش های خلوط کشیده این گوشه بی کسی
سلام بلندی بگو که شاید جوابی هنوز بود در انتظارت
یا درودی بنویس با خط نایاب پارسی
بر سنگی ببند و بانداز به سوی پنجره ام.
نترس شاید دیگر کسی نیست که بترسد از شکستن گردن غفس خولط
نترس سنگی کلان تر بگیر
با سلامی محکم بکوب بر سر این تنهایی بی ننگو شرف.
یا دست بر شاخه های این درخت ببر
شاخه به شاخه بالا بیا از این درخت پیر
که سال ها دیواری بود بین من و آفتاب
پای به اتاق من بگزار
نترس
کسی نمی ترسد دیگر
از حضور نابهنگام ات
سرفه نکن که دیگر این خلوط خونخوار
نشکند از سرفه های نرم
سلامی بگو بلند تا شاید هنوز جای چشمان انتظار ام روی شیشه ها
لبخندی برای تو نگه داشته اند.