دیشب برگشتیم. با یک دل مهر و دو دیده شعلور از دیدار دوستان قدیم و تازه و با صد کیلو بار. صد کیلو باری که از نیم بیشترش کتاب های دوستان و آشناهای تاجیک است و تازه نشر های که دوست داشتم با خود داشته باشم تا با آرامش بخوانم و نیمی دیگرش گیاه های شفابخش از کوه های پامیر که بی اغراق می توان گفت به اندازه یک سال ذخیره یک شمن و یا تبیب مردمی مواد شفابخش دارم، از مومیا تا اوزوکریت.
از سفر گفتنی زیاد است اما اولین چیزی که در برگشت به خانه دقتم را جلب کرد حمله گیاه های خودرو بود و غلبه آنها به گل های باغجه. آن قدر بلند و زیاد روییده بودند که غیرتم آمد و تا همه را از بیخ و بون نکندم خیالم راحت نشد.
دو سه تپه ای از علف و گیاه های بیگانه بلند شد. جایی گوسفندان و بز های جاده دوشنبه به خاروغ در بدخشان خالی که این همه را بخورند و فربیه شوند و شیر دهند و شادی فراوان به صاحبان شان آرند…
از سفر گفتنی زیاد است اما اولین چیزی که در برگشت به خانه دقتم را جلب کرد حمله گیاه های خودرو بود و غلبه آنها به گل های باغجه. آن قدر بلند و زیاد روییده بودند که غیرتم آمد و تا همه را از بیخ و بون نکندم خیالم راحت نشد.
دو سه تپه ای از علف و گیاه های بیگانه بلند شد. جایی گوسفندان و بز های جاده دوشنبه به خاروغ در بدخشان خالی که این همه را بخورند و فربیه شوند و شیر دهند و شادی فراوان به صاحبان شان آرند…
عکس های هم در فیسبوک گداشته ام در صورت دلخواه می توانید تماشا کنید.
https://www.facebook.com/media/set/?set=a.10151048755142287.451547.843662286&type=1
یک پاسخ
I was drawn by the hosnety of what you write