Саранчоми ситоиш

Аз панчара менигарам
Ва туро мебинам
Ки аз хузни панчарахо мегуфти
…ва …ТУРО мебинам
Ки аз ишк шабпарак месохти
Буи тоза буи об
Буи саёхат меояд
Аз сухбати сангини шумо
Ман синаи соддаи хешро
Дар огуш мегирам
… Ва Асурик
Мешавам
Дар оташи
 Афрухтаи Хеш

3 پاسخ

  1. Bo salomi garmu jushon assalom!!!
    Chitavreki she’ri Shumoro honda baromadem, ba akidae omadem, ki ba monandi zaboni forsii dari tojiki zaboni ba gush forame dar dunyo nabud va nahohad shud….
    Zinda boshed,
    Bo ehtiromi durud,
    Jome’ai majallai Patriot

  2. 10 شعر از:
    كريم شفائي
    karimshafaee@yahoo.com
    1
    بر گذرگاه گزمه ها و شحنه ها
    گره از زبانت بگشاي و-
    فريادي در كش- شرابي سركش،
    زلف پريشان كن و- آنگاه: گريبان چاك!
    و به گذرگاه گزمه ها و شحنه ها- فرود آي پاك!
    اگر در مسلخ عشق سنگبارانت كنند- حتي به رسوايي،
    به از آنكه بغض در گلو ماني و سخن گفتن نتواني!
    2
    جهاني كه سراسر سياهي است!
    چه مي خواهيد از جان من؟
    طناب انداخته ايد كه با من چه كنيد،
    كه مرا از درون سياهي ها بيرون بكشيد؟
    در جهاني كه سراسر سياهي است
    از سياهي دستان من به وحشت افتاده ايد؟!
    مگراين سياهي را من با خود به جهان آورده ام
    كه بر عليه ام چنين ظالمانه مي شوريد؟
    نگاهي به سرتا پاي تان بياندازيد،
    اين سياهي سر و روي شماست
    كه بر دست و بازوي من ماليده است!
    3
    خنياگر آواز عشق
    بيهوده پرسه مي زني
    جست و جو هايت تو را به جايي نخواهد رساند
    هيچ فلشي راهت را به تو نشان نخواهد داد
    و تو همه كوچه ها و خيابان ها را زير پا خواهي گذاشت
    بي آنكه نشاني از خنياگري بيابي
    كه سال ها پيش براي تو آواز عشق خوانده بود!
    4
    گردباد
    فقط آنهايي كه باد كاشتند-
    طوفان درو كردند!
    من كه برايت هزار سينه آواز خوانده بودم
    از پرواز پرستو هاي عاشق،
    براي چه گرفتار گردبادي ام كه-
    مرا در خود مي پيچاند و مي غلتاند و مي گرياند؟
    5
    آوازي براي آيينه ها
    لال چرا نشسته اي؟
    دهان باز كن
    بگذار آواز خوان عاشقي كه
    درون سينه ات بال بال مي زند-
    صدايش را رها كند!
    در اين بهت خاموش
    تو از چه مي ترسي طفلكم؟
    از خشكي و برهنگي پوسته تلخي كه-
    جان شوريده مرا به بند كشيده!
    من كه آن نيستم
    تو هم كه اين نيستي،
    تو پر هياهوترين گنجشك باغ ها-
    و من نهال ترسيده اي
    كه وحشت زمستان به يكباره پيرش كرده است!
    پرنده زيبايم
    خاموش چرا مانده اي؟
    دهان باز كن و عاشقانه بخوان!
    6
    اشك ها تو پاك كن دختر!
    اشك ها تو پاك كن دختر،
    اين جاده هاي خالي
    هيچ مسافري رو به شهر تو نخواهند آورد!
    اشك ها تو پاك كن،
    آدم كه با چشم هاي گريان
    راه نمي افته به سوي افق هاي دور!
    بند ساك دستي ات رو بنداز روي شونه ات و-
    راه بيفت دختر!
    اگه همه سفر مي كنند كه چيزي به دست بيارند
    تو سفر مي كني كه چيزي رو از دست بدي!
    دختر، غم هاتو بذار و راه بيفت!
    7
    مضرابي بر گلوي بغض!
    تلنگري بر پوسته وهم آلود شب
    و ضربه اي نا به هنگام
    بر پوست كشيده دف
    آنگاه – مضرابي سنگين
    بر سيم بر افروخته تار
    تا آشوبي به پا شود
    در گلوي بغض كرده اي كه
    به قدر هزار آسمان بهاري
    فرياد در سينه انباشته است!
    8
    سيلابي كه مرا به رودخانه برد!
    باران همهء شب يك ريز مي باريد
    و من هرچه پلك زدم
    نتوانستم جلوي اشكم را بگيرم
    و آن وقت
    بغض كه شكست
    سيلاب مرا به رودخانه اي برد-
    كه تو قلاب به دست
    در كنار آن:
    به انتظار نشسته بودي!
    9
    اشك هايت را نگهدار براي صبحانه مان!
    نمي خواهم برايم اشك بريزي
    اشك هايت را براي صبحانه مان نگهدار
    نيمرو با قطره هاي اشك تو
    عجيب مي چسبد!
    امشب بيا بزنيم زير خنده
    و به مضحكه اي بخنديم-
    كه روزهاي مان را
    تاريك تر از شب هاي مان رقم زده است!
    10
    سايباني براي روشنفكران خسته كافه هاي تاريك و دودآلود!
    صندلي ها را كنار پياده رو ها بچينيم
    و سايباني از رنگ هاي شاد زندگي را
    بر بالاي سر بر افرازيم
    تا روشنفكران خسته كافه هاي
    تاريك و دودآلود
    دمي كنار حوض خاطره ها بنشينند
    و به روي رهگذران لبخند بزنند!