دلم می خواهد که بر کشور عزیز برگردم

دلم می خواهد که برگردم. برگدم و در دل همه ای آن خشونت و آزرومندی دوباره جای خود را پیدا کنم. کاری انجام دهم. برای خود که برای ملت خود باشد. اما چرا هنوز اینجایم؟ این جا در بین مردم بیگانه و شهر بیگانه که در این مدت  سه-چهار سال به من عزیز و دلنشین نشود. در این کشوری که هیچ نشان از کودکیی من ندارد، مثل دیوانه های می گردم که یادشان رفته باشد و اصل وجود و دلبسته گی هایشان را فراموش کرده باشند. مثل این که سنگ سنگینی بر سرم خورده باشد و من خاطره های شیرین خود را از یاد برده باشم. اما نه. شاید مثل خود آزار های باشم که دونبال آزار خویش می گردند و هر چه قدر آزار بیشتر می شود بیشتر خواهان آن می گردند. باید جای این دو نوگ های گوسسته را به هم بپیوندم. اما کی و از کوجا شروع کنم.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *