همیشه وقتی می آید ما خوابیم. و از لابلای خواب و بیداری صدای زنگ در می شنوم و باز نمی شنوم. نمی دانم که یا باز دوباره خوابم می برد و یا او انگشتش را از تگمه در بر می دارد.
روز های جمعه سافیا به خانه ما می آید. یک زن مهربان و آرام آفرقای است. دو دختر دارد و با شوهرش دیگر زندگی نمی کند. کار زیادی انجام نمی دهد و واقعا نیاز زیادی هم به هر هفته آمدنش نیست. اما نتوانستم بگویم دیگر نیآ. گفتم یک در دو هفته آ. کمی نگران شد که چرا. نگران است که چی شوده. چیزی نشوده. گاهی اوقات دلیلی درکار نیست.
دیشب تا دیر در استگاه ترام بودم. مرد میانه سال با پوست تیره و موی های سفید به من نزدیک شد.
– خانوم، فرانسه وی حرف می زنی. گفتم نه. ادامه داد به فرانسه وی حرف زدن که گاهی چند کلمه انگلیسی را نیز به کار می برد.
– خانوم، سه مشکل دارم، می توانی کمک کنی.
معمولا وقتی حالم خوب است با بیگانه گان دوست حرف بزنم و به اطراف می نگرم که آیا کسی مایل است. این جمله بسیار کنجکاوی یم را برنگیخت. چه مشکلی، چه کمکی از دستم بر می آید و یک امتحان از این به عنوان یک انسان به چه چیز قادیرم تا دست انسان دیگری را بگیرم.
اما چن این مرد سیه پست مست بد، حدس می زدم چه مشکلی باید داشته باشد، معمولا “پل خورد داری تا به خانه ام برسم و …
– گفتم بگو شاید از دستم برامد.
اول این که خیلی طول کشید تا بفهماند که باید به دام مرکز شهر برود. خوب این که ساده بد. گفتم دومی چیی؟
– گفت: دلم سیگار می خواهد و تا این که قطار برسد با هم سه دانه سیگار دود کردیم. و
– مشکل دیگرت چه بد؟
– گفت گربه ام را از دست دادم، سکته قلب گرف و مرد.
به خود اندیشیدم این از آن تکتیک های قدیمیست که مردان می خواهند از رحمدلیی زنان سوی استفاده کنند و سر حرفی و کلامی را باز کنند.
گفتم همدردی و بیشتر کمکی از دستم برنمی آید.
گفت می آید اگر به من بگوی که به گربه جدیدم که دو سه روزش هست چه قدر در روز غذا بدهم و از پاکیت پلاستیکی آبی که من هم یکی از آن هارا در دست داشتم، غذای گربه بیرون آورد و پرسید این غذای خوب است؟
دید که من هم چیزی زیادی از جهان گربه ها نمی دانم گفت البته این جا همه نازوک تبع اند هتا گربه ها. در کشور من آدمان همین را هم ندارند که بخورند.
بین این همه اندیشه ها از انژلینا دوست زمبابویی ام یاد کردم. کجا باشد. در کدام گوشه دنیا با کدام بیگانه ی با خنده و شادی حرف می زند و شاید مثل همیشه به هر کسی که غمناک می بیند، با یک دست تکانی به خود خاص می گوید: دنیا برای غم نیست! آغا وقتت را غنیمت دان! و با شوخی می گفت یا این بدن ترو تازه را به ما اجاره ده که حد اقل ما از آن استفاده کنیم و همه می خندیددیم. انژلینا به زانو هایش تپ تچ می زد و می خندید. از رهگذر دوست و آشنا می ساخت از بد اخلاق لبخند می گرفت. آدمان را خوب درک می کرد. همه چیز برایش قابل قبول و روا بد. آین یا محدودیتی برایش معنی نداشت.
سافیا دلگیر شد شاید که آواز می خواند. از همه چیز می آموزمف از همه. سافیا نیز به من درس خوبی آموخت. با نرمی و دقت زیاد کارش را انجام می دهد و می رود. آدم با کارش شناخته می شود می دانم. از این جاست که باید کاررا دروست انتخاب کرد. کاری که نشود از او گذشت و کاری که بتواند سهم واقعی کس باشد.
کلمه ها تارخ دارند. چه گ.نه انسان تارخ نداشته باشد. هر بار که کلمه سهم را به زبان می آرم یاد فروغ می کنم. سهم خودرا گرفت ستاند از زندگی و رفت. من سهم خود را پیدا نکرده ام که بروم با خیال راحت.
سهم من نیست در گوشه تنگ و تار فراموشی
سهم من
جلوه آفتاب گرمیست در چشمان سبز تو
در فراغت لحظه های ناتکرار
موژگان هایت را بردار
موژگان هایت را بردار…
موژگان هایم را برداشتم دیدم که سافیا با لبخند و نگاه روشن کنارم راست استاده است. وقت رفتن اش است. افسوس که با او کم تر صحبت کردم. مشغول بد. دلم گفتوگوی عمیق می خواست. برای همین بد که در سمرقند را باز کردم.
15 پاسخ
گمان نمی کنم این دستها به هم برسند
دو دل شکسته ی در انزوا به هم برسند
ضریح و نذر رها کن بعید می دانم
دو دست دور به زور دعا به هم برسند
.
.
شکوه عشق به زیر سوال خواهد رفت
وگر نه می شود آسان دو تا به هم برسند
هر دوست تاجيكي كه به ايران بيايد مهمان من است
من و شهر ها و دشت ها ي ايران چشم به راه دوست تاجيكمان مي مانيم
سلام. وبلاگ قشنگی دارید.براتون آرزوی موفقیت می کنم
سلام همزبون تاجیکستانی….خیلی اتفاقی افتادم این جا…دیوانه وار دوست دارم یه روز بیام اونجا و البته چند سالی بمونم…از وقتی نمایشنامه “سیاوشان” بهرام بیضایی رو خوندم بیشتر متوجه شباهتهای فرهنگی مون شدم…دوست دارم دره زرافشان (پنج کند) رو _ اگر اشتباه نگته باشم_ ببینم. خیلی راجع بهش گفتم. و البته فیلم “سکوت ” محسن مخملباف هم در تاجیکستان می گذشت و اولین برخورد من با زبان تاجیکی بود…بهر حال خیلی خوشحال شدم…ادامه بدین…موفق باشید……
سلام شاهزاده
ديشب برنامت رو روي هاتبرد گوش كردم
اولن تبريك ميگم
دوما همه چيز عالي بود
بخوصوص اهنگ هاي مولايمي كه قبل از شروع برنامه پخش ميشد فوق الاده بود
راستي گفتي اگه تحمل صداي من رو داري …
بايد بگم همه ايروني ها
لهجه شيرين و دوستداشتنيت رو ميپسندند
فقط كمي برنامت رو بانشاط تر اجرا كن
ميدونم .. اولشه
روزهاي زندگيت هموني باشن كه ارزوداري
Ассалому алайкум!!!
Апаи Шахноза умедворам ки солиму тандуруст бошед ва албатта муваффак низ.
Хадаф аз ин нома ин аст ки мехохам шумо дар як маврид ба ман ёри ва мусоидат намоед.
Ман пеш аз ин низ бо шумо иртиботи интернети доштаам.Агар ёдатон бошад ман ба шумо
ду бор дар соли 2003 нома навишта будам ва шумо хам чавоб додед.Номам Мухаммадзариф аст.
Дар зимн инро хам бигуям ки ман хамоно хамчунон хар вакт ки фурсат бошад weblog-и шуморо мехонам.
Weblog-и бисёр хубе доред агарчи чандон хам фаъол нест.
Холо, хохиш ва такозои ман ин аст ки агар имконияти инро дошта бошед ки ба ман як нусха аз китоби
Murder in Samarkand-ро бифиристед бисёр сипосгузор хохам буд ва ин ёри ва дастгирии шумо хамрох бо ёди шумо
хамеша дар хотирам хохад монд. Агар шумо чавоби номаамро дихед ва мувофикат кунед он вакт ман адреси постиамро мефиристам
барои шумо.Ман дар шахри Шерози Эрон донишчу мебошам ва холо дар Шерозам.Адреси E-mail-атонро ба E-mail-и ман фиристед то дар сурати
идомаи хамкори аз ин пас дар E-mail-атон нома нависам.
Бо сипос ва мунтазири посухи шумо Мухаммадзарифи Чурамурод.
شهزادة عزيز! بي بي سي نوشته كه هفته نامة عدالت در تاجيكستان تعطيل شد. اگرچه با آرمانهاي آن آشنا نيستم. اما بسته شدن يك رسانه بسيار متآثرم كرد.
قشنگ بود ….
آدرس پست الكترونيك شما چيست؟
آدرس ايميل شما چيست؟
سلام …سربزن شاید پلی باشد از چشم های تو به اسمان من که همیشه ابریت …جایی برای گریستن ندارد ….اما همیشه مستعد شکو فه های تازه است ….
علیاکبر جانوند
تقدیم به کودکان قربانی
جنگ نابرابر تانک با کودک
1
قلوهسنگها
دست بهدست
فرقی میکند آیا بیروت با بغداد؟
2
گلدان شمعدانی میشکند
عبور تانکها؛
اینک جوی جاری خون!
3
آوار
آوار
آوار
عروسکم!
چیزی بگو!
4
تانکها میگذرند
من و عروسکم؛
منتظر لالایی!
5
عموها!
برادرم با دوچرخهاش؟
هیچ تانکی آخ نگفت!
6
سوت داور!
فرود توپ؛
زمین میشکافد.
7
بچهها!
بازی شروع شد.
جنگندهای میغرد!
زمین خالیست،
8
گرسنهایم.
من و عروسکم
دوستم بی عروسکش.
میگویند عموها:
«بر میگردند از آسمان،
مامان تو
مامان او»
9
چرا خانه را خراب کردند؟
او نه سنگ داشت نه تفنگ!
10
خانه خراب شد
هیچ کبوتری نمینشیند
نه سفید نه سیاه!
11
کجا بخوابیم؛
من و عروسکم،
آسمان را اگر خراب کنند؟
12
عموها آرام!
سوختهست
دستان عروسکم!
ترقه نه،
بمب بود.
13
به چه درد میخورد
مرکاوا،
جنگ اگر نباشد؟
کبوتران
بر ویرانهاش آشیانه خواهند ساخت؟
14
چه دودی
نه ستاره هست و نه ماه!
**************************
be vafa sarei be webloge man bezan mer30
سلام
معلوم هست كجايي شاهزاده؟
بگذار همه بر این رمانتیسم کهن بخندند . من از روح شوالیه ها زاده شده ام . از روح سرگردان اسکارلت . از روح آتشین عادل هوگو . از روح تند رومئو ، از روح سبز ژولیت . از روح لیلی ، از روح مجنون. من عشق را در بدوی ترین قامتش می ستایم .
هنوز دوستت دارم . معشوق قرن بیست و یک ، من تو را چونان گلادیاتورهای قرون وسطی عاشقم ! …..
دوست گرامی کلبه ی شعرم به روز شد . میهمانم باشید .
با سلام.
از دیدن وبلاگ شما بسیار مسرور شدم. آدرس وبلاگتان را در صفحه شخصی خودم درج کردم.
http://notes.adiban.net
پیروز و سربلند باشید.