Search
Close this search box.

ریگستان

نوشته‌های شهزاده سمرقندی

عشق ایران بر نفرت از حجاب غلبه کرد

کودکی  و نوجوانی من در دوران شوروی گذشتد و من همیشه می دیدم که مادر تنها در خانه روسری می کرد و زمانی که سر دیگ و طبق می رفت و در دیگر زمان همیشه موی های خود را رها می کرد و حتا از این که این قاعده را رعایت نکند شرم می داشت او را هیچ وقت بدون روسری در خانه و یا با رو سری در خیابان ندیده بودم.
اما بعد از فروپاشی شوروی روسری او مدام بر سر بود اما هیچ چیزی در رفتار و یا اعتقاد مذهبی او تغیر پیدا نکرد. روسری برای مادر من نشان اعتقاد او به خدا نبود. یک عادتی بود که از مادر و مادر بزرگ خود آموخته بود.

اما مادر بزرگ همیشه روسری بلند سفید به شیوه زرتشیان بر سر می انداخت و به شیوه مسلمانان نماز می خواند و به شیوه دماکرات ها زندگانی می کرد در دوران شوروی. وی با این شیوه با کمونیسم خودش می خولست برسد. وی می گفت: کمونیسم اگر اساس بر شادمانی مردم قرار است برپا شود، این شادمانی من است.

مادر اما با مسلمانان روی خوشی نشان نمی داد و از ملای محل نیز بیزار بود و راه خود به رسیدن به خدارا میانبر زده بود و مستقیم با او حرف می زد.
من اسلام را از مادر و مادر بزرگ آموختم.

این هارا می نویسم که از تجروبه امروز خود گویم. امروز به مرکز خرید شهر رفتم و با یکی از دوستان برای خود بار اول در زندگانی حجاب خریدم.
احساس ناراحتی که انسان از پوشیدن یک لباسی که سبک و راحت نیست بدتر از لخت به خیابان رفتن است.
من با روسری، شلوار بلند سیاه و رویپوش تیره رنگ بلند خودرا عریان احساس می کردم و آخرین چیزی که به ذهنم می رسید دین و یا خدا بود.

مادر می گفت روسری مثل چسب به سر آدم می چسبد اما طول می کشد تا به آن عادت کنی.  وقتی عادت کردی دیگر سخت است که از آن بیرون آیی.
وقتی مادر بزرگ دنیارا ترک کرد لباس ماتم به بر کردم و روسریی سبوک سفید با همان شیوه ما تاجیکان. در روز اول سخت بود اما از هفته دیگر تبدیل شده بود به سبک من و حتا بعد از چهیل روز نیز نمی خواستم از تن بدر کنم. اما مادر بزرگ مخالف ماتم و به خصوص لباس ماتم بود به خاطر احترام عقاید او همه لباس های ماتم را از تن دور کردیم.

مادر بزرگ می گفت رنگ سیاه رنگ کافر است رنگ شادی کش است. از رنگ زرد نیز پرهیز می کرد. همیشه لباس سفید با گلهای کوچک آبی و همیشه یک رنگ به بر می کرد. سبک او دین او بود.

نمی دانم اگر او زنده می بود مرا با این همه لباس تیره رنگ به بر می دید چه گفت. خیلی دلم می خواهد نظر اورا می دانستم از این اسلام سیه پوش که او همیشه کافری می دانست.

نمی دانم که من از نظر او با این حجاب اسلامی که بر خواهم کرد کافر ام و یا مسلمان.
با این همه شاید برایم مم نخواهد بود که مادر بزرگ چه فکر خواهد کرد. عاشقی همیشه با این درگیری ها سرو کار دارد. و من هم ایران را با و یا بدون حجاب دوست دارم. کشوری را که این روزها پشت پرده های سیاه پوشیده است و باید از نزدیک و از آن سوی پرده ها دوباره کشف کنم با نگاهی که جای پای قهرمانان شاهنامه را بتواند در خاک عزیز آن ببیند.

4 پاسخ

  1. چو ايران نباشد تن من مباد
    با خواندن اين نوشته واقعا احساس سرافرازي و غرور بهم دست داد.
    مطمئن باشيد يك روز ايران هميشه سرفراز رو از حجاب هم آزاد خواهيم كرد.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *