بیا بهنام، پنجشنبه هایمان را برقصیم

 

قرار نبود این فیلم ربطی به خودکشی داشته باشد. اما دقیقن در روزهایی دست به کار شدیم که خبر خودکشی نهال سحابی تیتر اول رسانه ها بود. از خواندن اخبار و همخوان کردن آخرین شعر این شاعر جوان و دختر غمپرداز قانع نمی شدم.
به این فکر می کردم که اگر نوشته آخر اورا قبل از خودکشی اش می خواندم آیا می توانستم حدس بزنم که می خواهد دست به نابودی خود بزند؟ نه. نوشته محزونی بود که همه ما گاه و گداری می نویسیم و روز دیگر حال مان بهتر می شود و باز چیزی دیگری می نویسیم.

ما نیز بارها خودکشی کردیم وکسی نفهمیده حتا خود ما نیز. ما نیز تا پای مرگ رفتیم اما برگشتیم و به تعویق انداختیم. به تعویق انداختیم تا زندگی را برای دیگران کمی هم باشد بهتر سازیم.

این فیلم را در یکشنبه افتابی و آرام هلند فیلم برداری کردیم. بدون قضاوت.
شاید دیگر کاری برای این دختر ناامید نتوان کرد به جز این که این پنجشنبه یاد او را دوباره روشن کنیم. این همان پنجشنبه ای ست که می توانست نهال و بهنام را در آغوش خود بکشد تا شاید در یکی از سیبستان های ایران سیب را با پوست گاز می زدند و دست به دست همدیگر باز پنجشنبه ای را می رقصیدند.

چیزی در نگاه خانم پریسا بود که در نگاه ابراهم گلستان بود وقتی اورا ده سال پیش

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *