Сафаровардахо

خیره بر خورشید خاور

آن که بر درخت نخل تکیه داده است و چشم به چشم خورشید نرم خاور خیره است، بر آرامشی رسیده است که به همه ما آرزو دارم. Он ки бар дарахти нахл такя дода асту чашм ба чашми хуршеди Ховар хира аст, бар оромише расида аст, ки ба ҳамаи мо орзу дорам.

درختان خاکسار سمرقند

عاشق نخلم این درخت ایستاده در برابر طوفان‌ها شاخه‌هایش را آن قدر بالا می‌برد که دسترس هر راهگذری نباشد، میوه‌هایش دسترس هر ناسخت‌کوشی. دلم اما پیش درختان سمرقند است آن درختان خاکسار و خمیده از شدت ثمر بسیار. Ошиқи нахлам Ин дарахти истода дар баробари тӯфонҳо Шохаҳояшро он қадар боло мебарад, ки дастраси ҳар роҳгузаре набошад, меваҳояш дастраси ҳар носахткӯше. Дилам аммо пеши дарахтони Самарқанд аст Он дарахтони хоксору хамида аз шиддати самари бисёр.

صدرالدین عینی؛ روشنفکر تاجیک و مخالفان امروزش

این مقاله برای اولین بار در بخش ناظران می گویند بی بی سی فارسی چاپ شده است شهزاده سمرقندی — شصت سال پیش در تاریخ ۱۵ ماه ژوئیه ادیبی بخارایی در شهر دوشنبه، پایتخت تاجیکستان درگذشت که او را به شیوه رییس‌جمهوران شوروی با شکوه و پرجماعت به خاک سپردند. تمام فارسی‌زبانان آسیای میانه در سوگ او داغدار شدند. مردی که در عهد امیر بخارا به خاطر همراهی با جنبش "جدیدیه" به چوب خوردن محکوم شد ولی بعد از اجرای حکم ۷۵ ضربه چوب جان نباخت و به بدترین زندان ارگ بخارا انداخته شد. سیاهچال زیرزمینی که روی زخم های

یادداشت نسیم خاکسار در باره رمان زمین مادران

نزدهم نوامبر همین سال در زادروز سی و هشت عمر دومین رمانم «زمین مادران» منتشر شد. این رمان از رنج و شادی و آرزوهای مردم سرزمینم در دوران شوراها می گوید و زمینی که مایه سربلندی، سرگرمی همه روزه و همه فصله و هم دلیل گرفتاری های این مردم است. دیروز نسیم خاکسار، نویسنده ایرانی مقیم هلند یادداشتی برایم فرستاد در باره این رمان که این جا منتشر می کنم. با تشکر از نسیم خاکسار و با اجازه ایشان این یادداشت را در وبلاگم منتشر می کنم: — شهزاده عزیز سمرقندی، رمان ات را خواندم. قول داده بودم وقتی خواندم

زمین مادران من

رمان «زمین مادران» را با دو خط فارسی و سیریلیک نوشتم گذاشتم دو سه هفته دم بگیره و بعد با دید و نفس تازه بازخوانی کنم. نفهمیدم که چه طور از آن موقع تا به حال سه سال و هفت ماه گذشته! البته نسخه سیریلیک آن در ماه مه همین سال در مجله «صدای شرق» منتشر شد. ولی نسخه فارسی آنرا همچنان در حال دمخوردن نگه داشته ام. ناشیر که دوست عزیزم حسین ستاره است هر بار می پرسد هنوز یک هفته که وعده دادی نرسیده؟ من هم می گویم هفته دیگر. از این که برای کار دوست داشته ام

عباس حکیم

با پیشنهاد و لطف حسین نوش آذر Hossein Nushazar مجموعه داستان های کوتاه عباس حکیم را که با عنوان «عیسی می آید» جمعاوری شده، امروز صبح به پایان رساندم. کتابی ست که می تواند خلاصه و فشرده یک روزگار باشد که در جامعه که حق و حقوق کودک و انتخاب شخصی هنوز جا خودرا پیدا نکرده و باید هر بار با معصومیت و تلاش های کودکی راه و رویش برای خود پیدا کند. داستان با این که از هم جدا و مستقل اند اما رابطه نازوکی بینشان پیدا ست. رابطته بین گرایش های جنسی فرد و سوالهای بیپایانی در کودکی

بار هستی

بار جاذبه زمین سنگین است آنچنان سنگین که حتی بال فرشته مرمرین که در باغچه است شکسته است (۱۴-۰۷-۱۰۲۳) *** Бори ч,озибаи Замин Сангин аст Ончунон сангин ки х,атто Боли фариштаи мармарин Ки дар бог,ча аст Шикастааст (14-07-2013)

Адабиёти Исталинии Бозор Собир

وقتی لایق شیرعالی مرد کمر ملت شکست با شعر بازاری بازار صابر گرند نیمه خمی که داشت این ملت شکست  روی زانوان اش افتاد چون هدیه سرخ سال هفتاد سبک ادبیات استالینی مبارک باد در کشور سامانی تنها می شود خوشبینانه گرست واژه های فارسی همه افسرده اند (شهزاده) Вакте Лоик Шерали мурд Камари миллат шикаст Бо шеъри бозории Бозор Собир Гардани нимахаме ки дошт Ин миллат Шикаст Руйи зонувонаш афтод Чун хадяи сурхи соли хафтод Сабки адабиёти Истолини Муборак бод Дар кишвари Сомони Танхо мешавад Хушбинона гирист Вожахои форси Хама афсурдаанд (Шахзода) 13 Июль 2013 с

من

در بهار است عمر تو آن قدر بهاری که فاصله زیاد نیست بین تیروکمان لبخند و  رعد و برق نگاه تو

نیاز از نوسازی

گاهی زمین این قدر کوچک است این قدر حقیر است که می شود در آغوش گرفت می شود در کف دستان غجیم کرد دور انداخت و از نو ساخت (شهزاده) *غجیم یعنی مچاله کردن —————- Замин ин кадар кучак аст Ин кадар хакир аст Ки мешавад дар огуш гирифт Мешавад дар кафи дастон Г,ич,им карду Дур андохт Ва аз нав сохт (Шахзода) 1

راهی هست

راهی هست بین مردم و گندمزار راهی هست بین میدان محدود گندمزار و صحرایی  بی پایان پنبه راهی هست بین باران و خشکی که من از آن  می گذرم با عذاب زنگزده وجدان می گذرم از کنار زمان

روح

وقتی بعد از این همه خونریزی باز هم قامت راست می کنی از پله ها بالا و پایین می روی ساعت ها سر پا می مانی بعد از این همه خونریزی زنده می مانی به روح اعتقادت می افزاید

شاعر

من! تصویرگر اندوه روح مجروح شمایم! من! چون کوه استاده ام تکیه گاه شما! من! دختر آتشین آتشکده سغد سمرقند! من! جوشن روشن در پیراهن جنده پوشانم من دریای خروشانم!! من، اخگر در به در در رویای گویای شما! من شمایم ای که هنوز  می هراسید از سلام بی کلام یک شاعر جوان من از خواب و خیال شما بیرون خزیده ام  پنجره های حنجره های شما باز باد ای مردم!  زیباتر از راز شما سازی ندیده ام در شعله گناه شما سوخته ام شاعر شده ام ***

مادرانه ها

*** اول دریاها رفتند بعد درناها نارها حوصله نداشتند که انار شوند انجیر لباس ملی ملت شد  پنبه  شکنجه چهارفصل سال اول استادان رفتند بعد شاگردان اول آرزوها رفتند بعد آرزومندان اول وطن داران رفتند بعد مفهوم وطن  نهایت، دوستان من رفتند بعد، لاعلاج… من ***  خسته از مقاومت های ابدی در برابر جاذبه زمین روزی آب می شوم جاری اما نه آب می شوم فواره می زنم به سوی کهکشان *** عمر چو رفت از ساختن    سوختن  می ماند عشق چو رفت افروختن *** درخت نیستیم که به درود بادها بدرود گوییم با شاخه شگوفه ها با دستان

شادمانی

شادمانی کاش کوزه ای بود در بغل خواهر شادمانی کاش کودکی بود در گهواره مادر یا کاش آن کتابی بود در دستان پدر شادمانی کاش در نوازش یک سگ بیخانمان بود یا شیر دادن به گربه های همسایه شادمانی کاش قیچی زدن بود در تصاویر غم های مردم یا حذف آژنگ های زنی جوان در فوتوشاپ یا حداقل سیگاری بود شب و دیرشب دود کند بین انگشتان بی هیچ عذاب وجدان شادمانی کاش در سفرهای طولانی بود از شهر به شهر از ده به ده از قاره به قاره شادمانی کاش شراب سرخی بود که روی تخت خواب قبل از

هیچ وقت رای نداده ام

دفعه دوم است که جریان انتخابات ایران را دنبال می کنم و حس غریبی دارم. اول از این که خوشحالم که مردم  ایران نسبت به وضع سیاسی کشور بیطرف نیستند ولی در همزمان به خود فکر می کنم که چرا ما چنین شور و شوقی را نه تجربه کرده ایم و نه برای ایجاد چنین فضای تلاش می کنیم. ما یکی تاجیکان، ازبکان و دیگر همسایه های برادرمان. من هیچ وقت رای نداده ام. با این که سی و هشت سال دارم هیچ وقت رای نداده ام. هیچ وقت به پای صندوق رای نرفته ام. و همیشه از خطر فاش

پرستو

بنا بر شاخ زردالو می سازد پرستو جوجه می آرد پرستو.   من اما سرخوش چه بوده ام که بر شانه غربت خانه کرده ام؟ — Бино бар шохахои зардолу Месозад парасту Чуча меорад парасту. Ва ман сархуши чи будаам Ки бар шонаи гурбат Хона кардаам?

Хамлахо ва интизорхо аз як расона

Ин рузхо ба бахши точикии родиои Урупои Озод таваччух зиёд аст. Хамлахо ва интизорхо хам зиёд аст. Аммо чаро холо даст ба навиштан кардам далели дигаре дорад. Вакте мухотаб ба расонае чунин хассос мешавад ин ба маънои он аст ки тасвири худро дар он намебинад ва ё гами худро дар он намешиносад. Родиои Замона намунаи хубе дар ин мавзуъст ки ман худ аз наздик бо пусту устухон тачруба кардам. Шукуфойи ва коматхамии онро бо дард мушохида кардам ва холо ки даврони оромишеро ба сар мебарад дигар чушу хуруши каблии худро аз даст додааст. Чаро? Чун расона махсули кори як нафар

از تجربه های به یادماندنی

  روز جهانی کارگررا کار کردم و بعد از فروپاشی شوروی هر سال در این روز سر کار بوده ام. تنها روزهای که در اول ماه می هم درس و هم از کار خانه آزاده بودم در دوران کودکی و نوجوانی ام بود که در دوران شوروی بود. ولی نمی دانم چرا این روز به عنوان روز همبستگی خانواده و هشروندی در ذهن مانده است. شاید به این دلیل که همه با لباس های نو در مرکز شهر جمع می شدیم و با پلاکردهای که واقعا معنای خاصی نداشت یک ساعت یا شاید بیشتر راهپیمایی می کردیم. راهپیمایی با کودکان

داستان آب گشت تاجیکی

روز و روزگاری در زمان زمانه قدیم. در یک ده دوردستی در کشوری در احاطه آب های سرد شمالی دختری سمرقندی مهمانی داده بود، به عنوان «آبگشت خوران تاجیکی». این دختر تمام دوستان خوب ایرانی خودرا دعوت کرده بود و برایشان غذا آماده کرده بود به نام آبگشت تاجیکی. و این غذارا داده بود دست دوستان اش تا بخوردند. دوستان ایرانی ایش هم نمی دانستند که آب گشت تاجیکی چه رنگ و بوی دارد و به- به و چه- چه می کردند و هر چه به دست شان بود می خوردند. اما بعد از مدت ها و سال های زیاد

گره سینمای تاجیک

این مدت به سینمای آسیای میانه زیاد فکر می کنم، می بینم و با دیگر سینماهای کشور های همسایه مقایسه می کنم. یک چیز روشن است که سینمای تاجیک فاصله زیادی با رشدی که در دیگر سینماها دیده می شود دارد. چرا؟ این سوالی ست که ذهنم را مشغول کرده است. سینمای تاجیک بی سر و سامان ترین بخش فرهنگ تاجیکی ست که مشکل آن تنها و جدا از دیگر بخش های فرهنگی آن حل و فصل نخواهد شد و اگر هم سینمای تاجیک را در تنهایی و جدا از دیگر بخش های هنری تحلیل کنیم خطا کرده ایم. سینمای

آب و آتش نوروز، زایش به مثابه امر مقدس

این یادداشت مهدی (آب و آتش نوروز، زایش به مثابه امر مقدس) را که خواندم یاد از خاطرات مادربزرگ و مادرم از نوروز کردم که در مقایسه با نوروزی که من تجربه کردم و می کنم یک دنیای رنگین تر و شاد تر و زندگی خواهانه تر اند. تقریبا تمام این نکاتی را که مهدی از نشانه های نوروز مرور کرده در خاطرات این دو زن حضور روشن و دقیق دارند. دو زنی که بر بنیاد جهان ذهنی امروز من نقش مهیمی دارند. نگار نوروز هم یک مقدار مثل کریسمس تجاری تر و خانوادگی تر می شود. در حالی که

آخرین سامورای امارت بخارا

دیشب خواب دیدم سامورایی بودم و به عنوان نماینده امارت شکستخورده بخارا به تهران رفته بودم، به دیدن آزیتا همدانی که در مقاله اش به صدرالدین عینی، پایگذار ادبیات و کشور تاجیک حمله کرده بود. تنها چیزی که از صحبت با ایشان در یاد دارم این است: لطفا به همراهان تان بگویید و خودتان هم بدانید که صدرالدین عینی جدایی طلب نبود، بلکه نجاتدهنده نیمه دور افتاده ایران بود. اگر باور ندارید، بیایید ببرمتون اول قرن و خودتون ببینید که بیچاره با آن گروه کم تعدادی که داشت چه ها کرد و چی ها دید هم از پان ترکیست ها

انقلاب به شیوه جدید

چه کسی گفته دفاع با مشت است جنگ با تفنگ و انقلاب با خون این کهنه است   تازه شو عزیز راه تازه پیش گیر درس از درویش گیر خنده به وقت گریه کن رقص به جای ماتم قه-قه به جای سکوت فریاد به جای خواب انقلاب است انقلاب ناب

با پیاله خیام

ای خدا خوبی؟ خسته؟ تها؟ ه. پس بیا بنشین نه. نه توقوعی نیست نه از بخشایش نه از بهشت نیازی به انعام و هدیه هم نیست ای معشوق قدیمی بیا هنوز چای داغ است یک پیاله چای سیاه؟ یا کبود؟ می خندی؟ شراب هم هست سرخ یا سفید؟ می خندی؟ بله؟ ودکاهارا خورده ام چای گذاشته ام برای تو؟ می خندی که وقتی سرخوشم می افتم به یاد تو؟ می خندی. خوب بخند خنده خوب است خنده خوب است بخند کار از گریه گذشته است می دانم، بخند تو هم مثل منی مقصر  مقصر مطلق   بیا بنشین از قبله،

Гюльчатай

پنج ساعت میخکوب شده بودم پشت کامپوتر تا این فیلم به آخر رسید. واقعا فیلم خوبی بود. با همان حس حال فیلم های دوران شوروی ولی با موضوع روز داستان عشق دختری شرقی بنسبت به دو جوان روس را زیبا بیان کرده است. البته کم و کاستی های زیری هم داشت ولی در کل خوب است که این گونه فیلم ها هنوز ساخته می شوند. آموزنده است بسیار! اگر روسی می دانید می توانید ببینید. هشت قسمت با طول حدود ۴۵ دقیقه است. گلچیتای که اسم قهرمان فیلم است و آنرا هنرپیشه جوان تاجیک بازی کرده است و این نامی

دانش در آتش

چه گونه می شود خوابید وقتی بالینت زندان هزاران پرواز  سینه ات تابوت صد آواز است چه گونه می شود خوابید؟ وقتی زمستان باز پر از راز است سرد است زمستان، سرد، برف باریده تا زانو چه گونه می شود خوابید با ذهن پر از نگرانی   نگران مادری پیر که با آخرین دیوان حافظ، بیدل یا هلالی با تردید به سوی آتشدان خواهند رفتٔت تا دستان کودکان اش گرم کند، نگرانم، نگران کودکان سرزمینم که سوختن دانش در تنور نان شده سرگرمی شان شده تنها نور شب های بیغمی شان من نگرانم، نگارن این نسل سوخته در نیمه راه

سمرقندی که من می شناسم

… همان خاکی ست که رودکی بر آن زانو زده است سجده آورده است به سایه روشن های واژه ای پارسی در نور سحرخیز طلوع … (از مجموعه سمرقندیه)

Here what can we do for Tajik minoroties in Central Asia?

Барномахои телевизиони Точикистон барои точиконе ки ба манбахои мухталиф дастраси доранд чизи тозае надорад аммо барои точикони Самарканд то чое ки ман тахкик кардаам танхо манбаи иртибот бо кишвархои дигари форсизабон ва тахаввулоти фарханги дар ин се кишвар аст. Он хам бовар кунед ки гохе барои точикони бурунмарзи фахмиданаш сахт аст. Манзурам мардуми оддист. аммо шабакахои Эрон барои мардуми точики Самарканду Бухоро кобили фахм нест. Хатто Би Би Сии форси хам. Ва ин талоши дафлатхост ки фосилаи забониро байни ин мардум он кадар зиёд кунанд ки робита худ-бу худ канда шавад. Шабакахои телвизионии Точистое барои точикони Киркизистон Узб дигар кищвархои

Мохворахоро кави кунед

Натичаи бахсхои имруз дар пои навиштаи Абдуманнони Шералиеви гироми мехохам ин рохи халро ба дустони фаъол ва нигарони забон ва фарханги форси-точики дар хорич аз Точикистон пешниход кунам. Бояд ба давлати Точикистон фишор овард ки тамоми конолхои телевизиониашро руи мохвора фаъол кунад. Коре ки муддатест катъ шуда ва ин шабакахои телевизионии Точикистон рохе барои баруз ва ошно бо тахаввулоти забон ва ахбори нисбатан озод ва муфид барои точикони Самарканду Бухоро ва дигар шахрхои точикнишини хамсояи Точикистон буда ва хаст. Ва холо ин рох баста шуда. Агар мохворахои Точикистон кавитар мавчхои худро ба хаво дихад кумаки бисёр мухим карда ба точиконе

эътироф

Эътироф мекунам ки дидаам девро Эътироф мекунам ки фарориам Фарор кардаам сахт, Дуру дароз Аз чанги деве одамху Аз чанги одамоне девху Дурам Дар амонам, аммо Дилам пеши девон аст Ин дил девона аст Девона аз дурии девонам ـــ اعتراف می کنم که دیده ام دیورا اعتراف می کنم که فراری ام از وهشت ترسناک خفقان به دوری دور پناه برده ام اما دلم در بند دیو است مردمی در خدمت کمربند دیو است دیو در شهر در شهلای چشم هر فرد حضور دارد دیو بر سر همه ما زور دارد اما نه همه اعتراف می کند نه همه با

Аз сафхаи Забони Порси

—- Хаёт Неъмат як намунаи хуби мубориз ва мудофеъ фаханги форси дар Самарканд аст ва рузгори уро агар мурур кунед мефахмед ки чаро хамаи точикон дар Самарканду Бухоро хомушанд ва хатто аз дидор бо устод Хаёт Неъмат пархез мекунанд. Бо дасти холи ва бидуни пуштбон чангидан бо дев кахрамонист ва кахрамонхое хам агар хастанд аммо пуштбонии мардуи оддиро надоранд ва дар гушаи хонаи худ афсурда нишастаанд. Мунтазири боз як Садриддин Айнии дигар ки байни турку точик сулху бародари орад ва пайванди мардумро бо решахои худ наздиктар орад. Имруз дар Самарканду Бухоро рузмарраги улавият дорад ва ососиштагиро пеша кардаанд, ки ин

یلدا

دانه های انار دلم   بر شانه هایم  سنگین است روایت بی پایان  این شب یلدایم همین است دانه های انار دلم   بر شانه هایم  سنگین است

کودکان هجرت نیروی چندبرابر دارد

خواهرزاده زیبای من که تا چهارسالگی مرا مدر صدا می کرد وقتی مادرش در آلمان بود. نامش شریفه است و من اورا به عنوان قوی ترین مهاجر خانواده می دانم. وقتی حتی یک سال نداشت مادرش برای کار به آلمان مهاجرت کرد و این موجود باهوش و دانا و مهربان ماند دست من و مادرم. گاه مرا مادر صدا می کرد گاه مادرم را. ولی می دانست که زنی آن سوی خط تلفان با او با صدای لرزان صحبت می کند حس دیگری دارد. در چهارسالگی به آلمان آمد و با مادر خود و پدرخواند خود شروع کرد به المانی

درخت اسوریک خانواده ما

این برف های گاه گداری که امروز آمد و آب شد بلاخره مرا مجبور کرد که درخت اسوریکم را بیارایم. مهدی هم کمک کرد و سیب های سفیدش را هم مثل همیشه خودش بر درخت آویخت. این سال با همه بالاو پایین هایش به آخر رسیدنی ست و باید برای سال آینده نامگوی آرزوها و برنامه تازه ریخت. مسیحی نیستم ولی با این که تا هفتده سالگی در کشوری به نام شوروی به سر بردم و خدارا شکر که در پایان های عمر آن به دنیا آمدم این رسم خانواده ما بود. مادر و پدر با شش فرزند خود در

سمرقندیه ۱۹

*** این جامه دان سرگردانی  با خجالت باز شدن در برابر هر کنجکاوی کودکانه یک پولیس در کنار جاده، در کنار مرز از مسکو تا دوشنبه از دوشنبه به سایر جهان رفته است در جاده های راز سمرقند اما در سکوت ساییده این جامه دان سرگردانی به اندازه چند امارت در بخارا باخته است به اندازه صد مدرسه در شهر سمرقد خالی ست… (از مجموعه سمرقندیه، شماره ۱۹)

سمرقندیه ۱۸

آن سوی خط تلفون، سمرقند آه می کشد آن سوی مرزهای بلند، سمرقند راه می رود نسیم نفسش تنها بر گردن سیمخار هاست وطنم مثل چناری کوهن است تاب هیچ واژه ندارد تاب هیچ ناله ندارد زیر پا می شکند آسان نه می رود بالا نه می برد بالا وطنم پیر شده است منتظر باران منتظر آتش وطنم… وطنم همه مارا… بخشیده است آن سوی مرزهای بلند سمرقند چشم به راه کشیده است وطنم…  پیر خردمند است غیبت و سستی مارا بخشیده است (از مجموعه سمرقندیه، ۱۸) ۱۱ نوامبر ۲۰۱۲

Сарзамини дигар

Хамаи торнамохоро гаштиву хамаи веблогхои дуст доштаатро хонди, хамаи дустони худро дар Фейсбук дидиву аз навиштахояшон лаззат бурдиву норохат шудиву асабони шудиву дар бахсхо назар навиштиву куллигуйи карди, аксхои ошнову ноошнохоеро дидиву шод шудиву андухгин, филмхои кутохе дидиву таронахои шоду ношод гуш доди ва шаб тамом шудаасту хоб нест. Хоб вакте дуртар аз хоки сарзамини орзухоят хасти камтар аст аслан чояшро ба андешахои беохир додааст. Хобат намебарад ва ё ба хоб намерави фарке надорад, бедори хама чоро пур мекунад. Аз вокеият вахшат мекуни ки агар вокеан хоб наомад бояд чи кор кард? Сигоре равшан кард? Филми тулонитаре дид? Аз ютюб

Барзу бар зону дарнамеояд

Муддатхо буд веблог нанавишта будам ва ин ба маънои ин нест ки мавзуъи мухиме дар зехн надоштам. На. Балки аз эхсоси нотавонии худ буд дар баробари ин хама корхои накарда ва нотамом монда ва андешахои беназм хаста будам. Аммо вакте шунидам ки Барзу Абдураззок, коргардони сохибсабк, андешаманди точик ва дусти самимам дар  тасодуфе дар хатари аз даст додани биноии худ аст, оромишамро аз даст додам. Хамин ду мохи пеш дар чойхонаи Рохати шахри Душанбе мо хам нишаста будем ки гуфт: Медони Шахзодачон (вай хамаро бо мухаббат чон садо мекунад ва самимияти харфхояш дили хамаи хамсухбатони уро бурдаасту дустдоронаш беандоза зиёданд

Ин рузхои беранг

Аз парешонии ин хама Фейсбукихо ва аз ибтидойи будани суолхо дар сафхаи Забони Порси дилам гирифтааст. Мо чи кадархо дур аз орзухои худ хастем хатто тасаввур карданаш хам сахт аст. Дилам мехохад ба ин танбалии насли чавон ва ё шояд дурусттараш ба ин сардаргумии озодичуён месузад. Вокеан падарон ва модарони мо ба гайр аз хурдану пушондани мо дигар ба хеч чизе нарасидаанд то ин рох осонтар ва ё наздик шавад. Мо бояд бисёр кор кунем мисли Мавзуна танхо ва дар сахти кор кунем то вакте муваффак шудем хамроху тарафдор зиёд пайдо мешавад. Аммо набояд афсурда ва ё дилшикаста аз харфхои